سرمقاله اعتماد/ هوا را از من بگیر اما خندهات را نه

اعتماد/ «هوا را از من بگیر اما خندهات را نه» عنوان یادداشت روز در روزنامه اعتماد به قلم علی ربیعی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
بعد از 12 روز پر از التهاب، درحالی که هنوز در اندیشه جنگ و پساجنگ هستم، به افکارم نظم میدهم تا پیرامون علل شروع جنگ، قدرت، رفتار نجیبانه و شگفتیساز مردم ایران که میتواند با خلق یک سرمایه اجتماعی عظیم توشهای برای روزهای پساجنگ باشد و همچنین فرصتهای به دست آمده در دل بحران بنویسم در عین اینکه نگرانم مبادا در مناسبات با مردم، عدهای دوباره به تنظیمات کارخانه برگردند.
در این 13 روز، من یک فرصت شخصی را تجربه کردم. فرصتی که در نبود دسترسی به فضای مجازی مهیا شد و موفق به مطالعه دو کتاب «فلسفه عشق اثر آندره گراله» و «نشانهشناسی رسانهها اثر مارسل دانسی» شدم.
با آنکه من سالها تجربه جنگ و ترور را داشتهام، اما اینبار چهره جدیدی از تلخی جنگ را شاهد بودم. رنج تنهایی کشورم در دنیای قدرتهای بیرحم و بیتفاوت قلبم را میفشرد. به وضوح میدیدم آرمانگرایی تا چه حد فرو کاسته شده، حقوق انسانی بیارزش است، تا چه اندازه سیاستمداران پشت نقاب شعارهای دروغین صلحدوستی پنهان شدهاند و مجامع بینالمللی تا چه حد پوچ و بیخاصیت هستند.
انگار برچسبهایی که به تاریخ بشریت زده شده الفاظی بیش نیست؛ دوران لیبرالیسم، جهان مدرن، ورود به دوران پساصنعتی و پست مدرن، ...، نه، گویی ما در همان عصر شکار بهسر میبریم اما اینبار با سلاحهای پیشرفتهتر و کشندهتری در میانه نبردهای نامردانهتر.
در آن دوازده شب که صدای جنگ از هر سو گوش را میآزرد و صفیر انفجار و پدافند هوایی از هر سو طنینافکن بود، در کنار کارهای اداری و نوشتنها، دیدن فیلم خصوصا در شبها برایم آرامبخش بود و انگار صدای انفجارها را (حداقل در گوش و ذهن من) کمرنگ میکرد.
فیلم The postman محصول سال ۱۹۹۴ یکی از فیلمهایی بود که در این مدت دیدم. این فیلم داستان سفر ناخواسته شاعر شیلیایی «پابلو نرودا» به ایتالیا و زندگی در یک جزیره است. در این فیلم به نوعی تحولات اجتماعی و سیاسی جامعه ایتالیا هم به تصویر کشیده شده است. این فیلم مرا به یاد شعری از همین شاعر انداخت:
«نان را از من بگیر، اگر میخواهی
هوا را از من بگیر، اما
خندهات را نه
گل سرخ را از من بگیر
سوسنی را که میکاری
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز میکند
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو میزاید
از پس نبردی سخت باز میگردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی
اما خندهات که رها میشود
و پروازکنان در آسمان مرا میجوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم میگشاید»
من به فردا میاندیشم. فردایی که با خلق و بازآفرینی صحنههای زیبای رابطه ملت-دولت و با همبودگی، نقش جدیدی بر سرنوشت ایران خواهد زد.
دریغم میآید که نوشتهای از محمدعلی اسلامی ندوشن که شفیعی کدکنی نیز آن را بازنشر کرد، یاد نکنم:
«ایران از پای نمیافتد،
میتپد
و چون ققنوس از خاکستر خود برمیخیزد»