در بزرگداشت عباس صفاری چه گذشت؟

ايسنا/ در مراسم يادبود عباس صفاري درباره ويژگيهاي شخصيتي و شعري او سخن گفته شد؛ اينکه فروتني و صداقت و پشتکار داشت، شاعر زندگي شهري بود و شعرش دلگرفته نبود، شاعري متعهد بود و شعرش سهل و ممتنع، و غايبي هميشه حاضر در شعر فارسي.
مراسم يادبود عباس صفاري، شاعر، نويسنده، مترجم و هنرمند گرافيستي که به تازگي و در سن ۶۹سالگي در پي ابتلا به کرونا در آمريکا از دنيا رفت، با حضور خانواده او و تعدادي از شاعران و اهل ادبيات در تهران برگزار شد.
عليرضا بهرامي، شاعر و روزنامهنگار، که اجراي اين مراسم يادبود را برعهده داشت، در سخناني گفت: چه روزگاري را ميگذارانيم! دوستان در اينجا گردآمدهاند تا به يکديگر غم فقدان دوست عزيز شاعرمان جناب صفاري بزرگوار راٰ تسلي بدهيم. نميدانم در اين جمع دقيقا چه کسي صاحب عزا است. دوستان در اين دشواريهاي حضور و رفتوآمد در اينجا گردآمدهاند تا يادآوري کنيم و به اثبات برسانيم عباس عزيز در ذهن ما و قلب ما جاودان خواهد ماند.
عباس صفاري با خود و خلوت خود صميمي بود
در ادامه مراسم پيام ويدئويي شمس لنگرودي، شاعر، پژوهشگر و بازيگر، پخش شد.
او در اين پيام با تسليت به خانواده صفاري گفت: «زندگي است و کاري نميتوان کرد. هر مرگي از دست دادن يکي از امکانات بهترِ زندگي است. زندگي خود به خود ارزش ندارد. تحمل زندگي به پاس دوستيها و همدليها و رفاقتهاست. دوستي و رفاقت هم چيزي نيست که سر هر راهي پيدا شود. علت اشاره به اين قضيه اين است که دوستي من و جناب صفاري در سفر من به آمريکا ايجاد شد. بسيار از کسان را ميديدم اما در برخورد اول با عباس صفاري دوستي ما شروع شد و ادامه پيدا کرد. همه اطرافيان عباس ميدانند او يکي از صميميترين، صادقترين و شريفترين دوستاني بود که ما داشتيم. آدم فروتني بود. تقريبا هرگز نديدم غيبت کسي را کند. اين مجموعه باعث شد من به او نزديک شوم و دوستيمان آغاز شود. دوم شور و استعداد شاعرياش بود. زماني که آمريکا بودم کتاب «در ملتقاي دست و سيب» عباس صفاري برنده بهترين کتاب شعر ايراني خارج از کشور شده بود اما اين امر سبب نشد پايبند همان زيباييشناسي بماند. خود متوجه بود بايد تغييراتي در شعرش ايجاد شود و ساليان زياد کار کرد تا اينکه شعرش به حد و حدودي برسد که دوست داشت. در ايران برنده جايزه شد و کتابش به چاپ هجدهم رسيد. اشاره من بعد از فروتني و صداقتش به اين موضوع اين بود که انسان با پشتکاري بود و فقط حرف نميزد. دنبال چيزي که ميخواست ميرفت. مدتها بود که به عکاسي و نقاشي مشغول بود و اين مجموعه باعث ميشد خلوت زيبايي داشته باشد. روزها و ساعتي که انسان با او بود، خلوت خود را با آدم تقسيم ميکرد و صميميتي که باعث ميشد آدم کمتر دلش بخواهد از آن لحظات جدا شود. آشنا زياد داشت اما دوست به عنوان همنشين خيلي کم داشت، نزديکترين دوستش همسر و فرزندانش بودند. در خلوت خود زندگي ميکرد. يکي از من ميپرسيد چطور ميشود دوستاني که در خارج هستند نوع خلاقيتشان عوض ميشود و يا کمتر کار ميکنند. گفتم نميدانم علت چيست اما درباره اين آدم بخصوص ميدانم که اين آدم با خود و خلوت خود صميمي بود، زندگياي داشت که گرمازا بود و اين گرماي حيات باعث ميشد که بتواند عميقترين حرفهاي دل خود را يا در نقاشي يا در شعر پياده کند. به هرحال حيف بود اين رفيق عزيز ما. از دست دادنش هم بسيار ناگهاني بود. تسليت ميگويم. شعر و کتابش براي ما مانده و ميتوانيم ورق بزنيم و عباس را در کتابهايش پيدا کنيم.»
شعر عباس صفاري دلگرفته نبود
سپس کاميار عابدي، پژوهشگر و منتقد ادبي، با بيان اينکه با عباس صفاري دوستي و آشنايي نداشته و فقط به عنوان پژوهشگر و منتقد شعرهاي او را ميخوانده و جريان ادبي را دنبال ميکرده استٰ، در سخناني گفت: ميخواهم به چند نکته درباره عباس صفاري اشاره کنم؛ نخست اينکه عباس صفاري جزء شاعران مهاجر بود. مهاجرت شاعران از ايران سابقه طولاني دارد؛ تعداد شاعران مهاجر از ايران به سمت عثماني (از قرن ۶ تا ۱۹ ميلادي) ۴۵۰ شاعر استٰ، از ايران به سمت هندوستان (طي قرن ۱۰ ،۱۱ و ۱۲) حدود ۷۰۰ شاعر است که اين مهاجرتها هرکدام دلايلي داشت؛ گاه به دليل حمله مغلول بوده (به سمت عثماني) و گاه به دليل شرعيات (به سمت هند). در دورههاي معاصرتر هم تعدادي از شاعران مهاجرت کردند اما در ۱۰۰ سال اخير مهاجرتها محدود بوده است، برخي به اروپا رفتند و برخي هم شوروي. اما در ۴۰ سال اخير تعداد مهاجرت شاعران زياد شد. در سال ۱۳۷۰، ميرزا آقا عسگري مجموعهاي را چاپ کرد با عنوان «شاعران مهاجر و مهاجران شاعر» که نمونه شعر تعداد ۱۷۰ تن از شاعران را آورده بود که عموما در دهه ۶۰ مهاجرت کرده بودند. بعد از آن نيز مهاجرت شاعران ادامه داشته است.
او افزود: عباس صفاري از شاعراني بود که براي تحصيل به انگلستان و سپس آمريکا رفت و در آنجا ماندگار شد. او قبل از اينکه مهاجرت کند با عنوان ترانهسرا در ايران شناخته شده بود و با خوانندگان پاپ دهه ۵۰ همکاري ميکرد؛ همچنان که خودش نيز اشاره کرده است. در دورهاي صرفا به هنرهاي تجسمي و حجمي پرداخت اما پس از آن به طرف شعر مدرن رفت. تاريخ دقيق ورود خود را به شعر مدرن ننوشته است اما احتمالا از نيمه دوم ۱۳۶۰ شمسي بوده که باعث شد در ۱۳۷۰ نخستين دفتر خود را در آمريکا منتشر کند. ابتدا گرايش خود را به طرف شعر نيمايي و بعد سپيد انتخاب کرد و زبانش به طرف انعطاف بيشتر رفت. عباس صفاري با شعر معاصر جهان ارتباط داشت بنابراين شعر معاصر جهان يکي از منابعش بود. همچنين با شعر کهن جهان آشنايي داشت و بخشهايي از شعر چين و مصر و خاورميانه باستان و دورههاي هند را به زبان فارسي ترجمه کرد. علاوه بر آن يکي از نکتههايي که در شعر صفاري اهميت دارد اين است که او در طول سه دهه اخير که اوج جريان شعر سپيد ايران بود ارتباط خوبي با شاعران ايران برقرار کرد. از جمله دوستانش زندهياد سپانلو بود، همچنين آقاي لنگرودي و آقاي حافظ موسوي و البته در ميان نسل جديد هم دوستاني داشت؛ ارتباط بسيار خوبي که حاکي از داد و ستد فکري و ادبي بود، هم هديهها به شعر معاصر داد و هم بهرهيابيها از موقعيت شعر کرد. در شعر حس زباني بسيار مهم است و مهمتر از آن جريان زندهاي است که در شعر کشور است. عباس صفاري با اين جريان ارتباط خوبي برقرار کرد و يکي از دلايلي که به رشد شعرش کمک کرد همين بود.
کاميار عابدي در ادامه بيان کرد: نکته ديگر اينکه عباس صفاري شاعر زندگي شهري بود و برخلاف شاعران داخل کشورمان که بخشي از شعر زندگي شهريشان دلگرفته است که اين موضوع به نوعي متأثر از مسائل اجتماعي ايران است، شعر صفاري، شعر دلگرفتهاي نبود، جايي دلگرفته ميشد که از غم غربت صحبت ميکرد و به طرف خاطرات خود ميرفت. معمولا شاعران سپيدسرا را در ذهن خودم به سه دسته تقسيم ميکنم. کساني که شعر خودشان را ويرايش نميکنند و همان را به صورت خام و در واقع ابتدايي عرضه ميکنند. عدهاي هم هستند که شعرشان را بيش از حد ويرايش ميکنند تا جايي که طراوت شعر گم ميشود و اضافه کردن جملههاي زياد باعث ميشود روند طبيعي شعر به مخاطره بيفتد. اما عباس صفاري در بين اين دو گرايش قرار داشت و حالت تعادلي را رعايت ميکرد، بنابراين شعرش خواندني بود و براي ما همچنان اهميت خود را حفظ کرده بود. در نهايت ميتوانيم در سه دهه اخير عباس صفاري را از شاعران خوب و تأثيرگذار حوزه شعر سپيد بدانيم و يکي از صداهاي آشکار و دلپذيري که از شاعران سپيدسرا به گوش رسيد.
در ادامه پيام ويدئويي همسر عباس صفاري از آمريکا براي حاضران پخش شد. او در بخشيهايي از پيام خود گفت: «خيلي متأسفم که مجبوريم از راه دور با هم حرف بزنيم. عباس آدم فوقالعادهاي بود و من تا آخرين نفس عاشقش بودم. پدر و مردي محترم و صادق بود. دلم برايش خيلي تنگ ميشود. ميدانم عباس براي شما مهم بود چون شما هم براي عباس مهم بوديد. کمتر پيدا ميشوند کساني که بتوانند تأثير بلندمدت بگذارند. اميدوارم با هم بتوانيم کمي از اين غم را پشت سر بگذاريم.»
در ادامه پوريا سوري، شاعر و مديرمسئول مجله وزن دنيا پيامهاي علي باباچاهي، سيدعلي صالحي و عباس مخبر را خواند.
جايي براي سکني گزيدن مخاطب حرفهاي و غيرحرفهاي
در بخشهايي از پيام علي باباچاهي، شاعر و منقد ادبي، درباره شعر عباس صفاري آمده است: «عباس صفاري گرچه شعرش پياممحور نبود اما حضور قابل اعتنايي داشت. صفاري به محض اينکه متوجه استعداد خود شد تصميم گرفت از زبان و ذهن رايج و متداول فاصله بگيرد و فرديت خود را به دست بياورد. همينجا «کبريت خيس» و «خنده در برف» منتشر ميشود. عباس صفاري بيآنکه عنوان و برچسب متعهد به معناي جناحي يا ايدئولوژيک به او بچسبد، شاعر متعهدي بود اما با تعريف ديگري از تعهد؛ متعهد بود به آراي زباني خود؛ او زبان را وسيله صرف بيان مفاهيم معتبر نميدانست و از طرفي شيوه عملکرد زبانياش به نحوي بربياني و گزارشگرايانه نبود بلکه بر خصوصيت کلمه و واقعيت تجسمي و موسيقايي و ديگر ابعاد شعر تأمل ميکرد. به دليل همين تعهدي که دارد با تصويرهاي شعري خود مواجه ميشود و تصاوير منحصر بهفرد خود را بيان ميکند و نه تصويرهاي مصطلح و جاري و مستعمل. همه ما ميگوييم عباس صفاري هم به ادبيات سرزمين خود اشراف داشت و هم زبان انگليسي ميدانست و وجه آگاهي و اشراف او سبب ميشد که به نقطهاي در شعر برسد که نامش را تفکر استعلايي ميگذارم، ارتقاي ذهن و زبان. يعني با وجه متفکرانه در شعر او مواجه هستيم البته نه به اين دليل که آثار فلاسفه را ميخوانده بلکه به دليل اينکه معطوف به فرهنگ درونيشده خود بوده است.
نکته ديگري که درباره او ميتوان گفت يک سادهزيستي هنري داشت؛ برخلاف پارهاي از شاعران که در پي جريانسازي و علمکردن القاب و عناوين در شعر هستند. او از اينکه بيانيهاي را امضا کرده باشد مبري بود. اگر اغراق نکرده باشم ميتوانم با قدري تساهل بگويم زبان شعر عباس صفاري زباني سهل و ممتنع بود. نکته ديگر درباره شعر او اين بود که شعرش با خودانگيختگي و خودآگاهي پيوند ميخورد. از طرفي هم شعرهايش سخت و دشوار نبود که مثلا انسان مجبور باشد در خلوت خاص و درنگ و تأمل خاصي شعرش را بخواند، از طرفي آنقدر عيان نبود که خستهکننده و کسالتبار به نظر بيايد. به هر صورت او اهل تظاهر در شعر نبود. ساده نگاه ميکرد به جهان و خود را مبشر صلح و آزادي نميدانست. من مايلم بگويم شعر صفاري به لحاظ سادگي و طراوتي که داشت جاي خوبي براي سکني گزيدن خواننده حرفهاي و خواننده غيرحرفهاي بود و ميتوانستي از آنجا جهان را نظاره کني، جهاني که در واقع به دهکدهاي کوچک تبديل شده. من فکر ميکنم بايد به اينجا برسيم که بگويم وقت رفتن او نبود. شتاب کرد در رفتن. شتاب داشت و نوبت ديگراني بود که دير بمانند در اين سراي کهن. ياد او در حافظه فرهنگي ما بهجا و پابرجا خواهد ماند.»
سفر صفار
سيدعلي صالحي، شاعر نيز در پيامي به اين مراسم نوشت: «دوست، ديلماج و شاعر، دکتر احمد قاضينور همه چيز را توضيح ميداد، گاه تا سپيدهدم از همه سو، خاصه در خيال شعر سخن ميگفتيم. تاريخ دقيق يادم نمانده است. اما هنوز مخروبه برجهاي دوقلو در پي حمله يازده سپتامبر رفت و رو نشده بود در نيويورک! در تورنتو دکتر رضا براهني برادر بزرگتر من در شعر، گفت: «ورود به آمريکا دشوارتر شده» اما بيدردسر از کانادا پا به آمريکا گذاشتم. قاضينور ميدانست من به راحتي وقتم را تلف نميکنم، مگر غرق شدن در معرفت شعر.
يک روز آمد محل سکونت و گفت: دو دوست از ناشرين لسآنجلس و يک شاعر که تو دوستش ميداري... مايلاند ديدار داشته باشند. محل ديدار را هم ما تعيين ميکنيم. گفتم هرچه زودتر! اين شاعر براي من گرامي است. خاصه شعرش و زبانش. ساده ارزان نيست. بلکه به سادگي فاهمه رسيده است. رهبري آسان کلمات کار آساني نيست. ميدانستم مولود کرمان و آن طرفهاست. ميدانستم در خردسالي کلمه سالخورد شعر شده است. ميدانستم در نوجواني سرشناس شده بود و آدمي بيهوده نامدار نميشود. گاه که شعر درستي ميخوانم، سعي ميکنم رخسار و چشمهاي شاعرش را به ياد آورم، ببينم به او ميآيد که شاعر صاحب مقام و معرفت باشد؟ من اينگونه عباس صفاري را به ذهن سپردم تا آن روز در آن کافيشاپ، در لسآنجلس، آرام، عاري از شتاب، شديدا خودش، خالص، همان که بود... بود.
بعدها در دو سفر به ايران، باز از مدد دوستان مشترک بيبهره نمانديم و ديدار تازه شد. من بيعلاقه به شعر امروز، هر کجا ردي از رويانويساني مثل عباس ميديدم، با دقت گوش ميدادم به داشتههاي مکتوبشان. همان ملاقات اول ديدم چقدر مظلوم، چقدر مهربان، چقدر نزديک است اين شاعر دور نشسته از گهواره مادري. آن سال، آنجا، سپانلو هم بود به ينگه دنيا. گفت: «سيدعلي بلکه اينجا همديگر را ببينيم!» عباس صفاري هم با ما بود. عباس اول به قاضينور گفت، سپس با خودم در ميان گذاشت که دوستاني در مکزيک مايلاند تو را دعوت کنند، با هم ميرويم، دنياي ديگري دارد آنجا. نميدانم چرا گفتم: «بگذار براي سفر بعدي» سفر خوب است به شرط بازگشت. نه اين روزها که از سر بيطاقتي دارم به سفر طولاني عباس فکر ميکنم. دور باد اين نوع چمدان بستن بازماندگان کلمه. از صميم جان براي شاعران پا به جا و برقرار تندرستي آرزو ميکنم. يادت هميشه همينجاست صفاري گرامي.»
به شکل خلوت خود بود
عباس مخبر، مترجم و اسطورهپژوه، هم در پيامش براي اين مراسم نوشت: عباس صفاري انساني شريف، دوستداشتني، فروتن، و بي رنگ و ريا به شکل خلوت خود بود. عباس سوا از شعر در رشتههاي مختلف هنري از موسيقي و تئاتر تا عکاسي، طراحي، ترجمه، نقاشي و کار با چوب متبحر بود و در اين عرصهها دانشي گسترده داشت. شعر اما عشق اول زندگيش بود و به گمان من از سويداي جان، شاعر. اشعاري ساده و مفهوم، براي طيف گستردهاي از مخاطبان که در اعماق، حول محور مرگ و زندگي، و عشق و زيبايي طنازانه بازي ميکرد. در شعر او مرگ چون رفيقي دستآموز روي صندلي کناري زندگي مينشيند تا هشداري براي درک و دريافت عشق و زيبايي باشد. درکي عميق از يگانگي انسان و طبيعت در دوران از يادرفته که در ناخودآگاه بشر به ميراث مانده، و گاه و بيگاه از زبان شاعراني رهيافته به نهان وجود خويش برملا ميشود. اين همنشيني و گفتوگوي زميني مرگ و زندگي، صفاري را در ميان معاصران به شاعري يگانه و خودويژه بدل ميکند. کاش بيشتر ميماند و از اين نگاه اسطورهاي و طنازانهاش با ما بيشتر ميگفت.
مرگ هم مثل آن مرسدس بنز سياه
هميشه از اين خيابان خواهد گذشت
و مرا نيز روزي با خود
به خوابگاه هميشگيام خواهد برد
و من ديگر شما را که به خوابي شيرين ميمانيد
هرگز به خواب هم نخواهم ديد.»
غايب هميشه حاضر در شعر فارسي
در ادامه پيام ويدئويي حافظ موسوي، شاعر و منتقد ادبي، براي حاضران پخش شد که در بخشهايي از آن آمده است: «خبر دردناک درگذشت عباس صفاري براي من شوکهکننده بود. بازتاب گسترده اين خبر در فضاي فرهنگي و ادبي کشور به خوبي نشان داد عباس صفاري با اينکه سالها دور از وطن بوده در واقع در وطن خود و در دل مردم و دل زبان فارسي حضور داشته و ميتوان گفت در اين سالها عباس صفاري غايب هميشه حاضر در شعر فارسي بود. سال ۸۱ اولين کتاب شعر عباس صفاري در ايران منتشر شد و من در جريان چاپ کتاب بودم و اطمينان داشتم که با استقبال گسترده مواجه خواهد شد و بعد هم کتابهاي ديگرش که با استقبال مواجه شد. به جرأت ميتوان گفت عباس صفاري در دو سه دهه اخير از محبوبترين شاعران زبان فارسي بود و کتابهايش با استقبال روبهرو ميشد و شعرش در فضاي مجازي دست به دست ميشد و بر سر زبان شعردوستان بود و اين کار کمي نيست. دليل اين است که شعر عباس صفاري مانند خودش شفاف و زلال بود؛ شعري بود که با مردم ارتباط برقرار ميکرد و علاوه بر خواننده عام ميتوانست نظر اهل فن را به خودش جلب کند و اين را از نقدهايي که درباره شعرش نوشته شد، ميتوان فهميد. فروغ فرخزاد در جايي درباره شعر نيما ميگويد: زماني که شعر نيما را خواندم احساس کردم پشت اين شعر، انسان است که دارد حرف ميزند. احساس من از خواندن شعرهاي عباس صفاري هم مشابه اين احساس است. خود عباس به عنوان انسان زلال پشت اين شعرها بود و به همين دليل شعرش بر دل مينشست. شعر عباس صفاري خواهد ماند و در بين ما حضور خواهد داشت. من درگذشت عباس صفاري را به همسر و فرزندانش تسليت ميگويم. درگذشت او را به شعر فارسي تسليت ميگويم که يکي از بهترين شاعران خود را از دست داد. به جامعه ادبي و فرهنگي هم تسليت ميگويم و مطمئنام عباس صفاري در کنار بزرگان شعر و ادب فارسي در يادها خواهد ماند.»
سروش قهرمانلو هم در اين مراسم قطعهاي را نواخت.
صفاري روايتپرداز قصههاي روزمره است
در بخش ديگري از اين مراسم سعدي گلبياني، شاعر و منتقد ادبي، با اشاره به تنگي وقت، اظهار کرد: من صرفا به رئوس بحث خود درباره کار شعري عباس صفاري اشاره خواهم کرد. عباس صفاري در دفترهاي «در ملتقاي دست و سيب» و «تاريکروشناي حضور» وارث آرکاييزم، فخامت و تصويرپردازيهاي نسبتا کلي شاملويي است. اما از دفتر «دوربين قديمي» که برنده جايزه کارنامه شد. شعر او تغيير ميکند. اين تغيير را ميتوان ضمن تجربه منحصربهفرد، جزئينگري، طنز، موقعيتهاي متفاوت راوي، و زباني که منتقدان فرماليست را با خود همدل نميکند فهميد. به اين دليل که زبان شعر صفاري در بيشتر شعرهايش زباني است که حدود تجربه زباني را گسترش نميدهد. اما اهميت شعر او ارتقاي مضمون خواهد بود. به اين دليل که شما در شعر او با پرداختي مضموني مواجهايد که ضمن آن هم ميتوانيد از جهانوطني و طنازي راوي سراغ کنيد و هم با راوي تجربه دريافت امر زيباي شعري را از خلال روزمرگيها داشته باشيد. صفاري قصهپرداز روايتهاي روزمره است.
در پايان نيز پيام تصويري دختر عباس صفاري از آمريکا براي حاضران پخش شد.