تصویر رپر سریال شغال در نقش شهید زینالدین

همشهری آنلاین/مهدی شامحمدی کارگردان فیلم مجنون از افسانهسرایی درباره شهدا انتقاد کرد و گفت که تلاش من این بود که شهید در فیلم من پایش روی زمین باشد تا نسل جدید بتواند او را قبول و همذات پنداری کند.
یکی دیگر از فیلمهای دفاع مقدس مدتی است که بر پرده سینمای کشور است. مجنون فیلمی با محوریت شهید مهدی زین الدین و عملیات فاتحانه خیبر. کارگردانی این اثر را مهدی شامحمدی برعهده دارد که پیشتر فیلمهای مستند ساخته است و این اولین فیلم بلند سینمایی او است که توانست در چهل و دمین جشنواره فیلم فجر سیمرغ بهترین فیلم را از آن خود کند. همچنین در چند رشته دیگر بهترین نقش اول زن (شبنم قربانی)، بهترین نقش مکمل مرد (بهزاد خلج) و بهترین موسیقی متن (مجید انتظامی) نیز موفق به کسب جایزه شد.
ما در این مصاحبه از پشتوانه سینمای مستند برای ساخت واقعگرای فیلمی جنگی و دفاع مقدسی در فکر و ذهن او داشته است سؤال کردیم تا بدانیم چقدر فیلم «مجنون» به واقعیت نزدیک و از شعارزدگی بدور است. همچنین در ادامه با نظر به این سؤال از چالش بازنمایی معنویت در چنین فضای واقعی سؤال کردیم. مسائلی مانند چالش ارگانهای نظامی و تجهیزات که در سینمای دفاع مقدسی رایج است و توجهی که باید به نسل z در سینمای امروز جنگ داشت صحبت کردیم.
فیلم «مجنون» را میتوان اثری حماسی، ملی و در ژانر دفاع مقدس دانست. معمولاً فیلمهای ملی با شعارزدگی یا تکنیکزدگی مواجه میشوند. چه راهبردی در روایت و کارگردانی به کار گرفتید تا فیلم، هم باورمند و ملی باقی بماند و هم در سطح فرمی و تکنیکی دچار اغراق نشود؟
من از سینمای مستند میآیم و چیزی که همیشه در مواجهه با سینمای دفاع مقدس آزارم داده، حتی در آثار جدیدتر که بعضاً با استقبال هم مواجه شدهاند، همین فاصلهی عمیق با واقعیت است. مثلاً فیلم تنگه ابوغریب را دوست دارم، دیدهام و با آن ارتباط برقرار کردهام؛ اما حتی در همین فیلم هم نکاتی هست که برایم سؤالبرانگیز است. نیمهی اول فیلم جذاب است، اما نیمهی دوم دچار اغراق و افراط میشود. نمیفهمم چرا کارگردان باهوشی مثل آقای توکلی باید در دام چنین کلیشههایی بیفتد: دیالوگهای تکراری و غیرقابلباور مثل «در جنگ برندهای وجود ندارد، برنده کسیست که اسلحه میفروشد»، یا رفتارهای موجیگونه شخصیتها وسط انفجارها که آزاردهندهاند و نمیتوان آنها را به کلیت جنگ تعمیم داد.
ما نیازی نداریم برای نسل Z بتمن یا سوپرمن بسازیم. آنقدر قهرمان واقعی داریم که فقط کافیست به حقیقت رجوع کنیم. اگر با صداقت و کیفیت بالا، تاریخ گذشتهمان را در اختیار مخاطب بگذاریم، خواهیم دید که همین نسل Z چطور در بزنگاههایی مثل جنگ، با دفاع از میهن ارتباط برقرار میکنند، چطور با آن همذاتپنداری میکنند و حس میهندوستیشان چطور شکوفا میشود. فقط کافیست این کار را بکنیم.

با این حال، همین فیلم را مثال آوردم چون قوی است. من مدعی نیستم که توانستهام این مسئله را حل کنم، فقط تلاش کردهام کاری انجام دهم. چون از سینمای مستند آمدهام، اساس کارم را بر باورپذیری گذاشتم؛ از فیلمنامهی درام آغازین تا فرم و اجرا. هیچگاه تلاشی برای اغراق یا جلب توجه مخاطب نکردم. در مستند با واقعیت سر و کار داشتم، و هر چیزی که مخاطب را دچار تردید میکرد نسبت به امکان وجود آن لحظه، کنار میگذاشتم حتی اگر جذاب بود. در این مورد شوخی نداشتم، چه در دیالوگ و چه در اجرا.
من تلاش کردم رئالیته را از سینمای مستند با خودم به سینمای داستانی بیاورم. بهنظرم حلقهی گمشدهی بسیاری از فیلمهای جنگی ما همین است—اینکه پای قهرمان روی زمین نیست. در سینمای دفاع مقدس، گاهی دچار افسانهسرایی شدهایم؛ چه در روایت کارهایی که انجام دادهایم، چه در تصویر قهرمانها، و چه در لحن و دیالوگهایی که به آنها نسبت دادهایم.

مثلاً در فیلم مستند هیچوقت نمیبینید که مستندساز وسط دو جبهه قرار بگیرد و از هر دو طرف فیلم بگیرد. مستندساز از یک جبهه آمده و به همان تعلق دارد. اگر ایرانیست، به ایرانیها تعلق دارد. در رشادتبارترین حالت ممکن، پشت دوش او نفرات خط مقدماند. اگر خیلی شجاع باشد، دوربین را میچرخاند و قهرمانها را از کنار میگیرد. اما نمیتواند پشت به دشمن کند و قهرمانها را از روبهرو بگیرد. همینهاست که فیلم را باورپذیر و به مستند نزدیک میکند.
در اجرا هم دوربین باید شبیه دوربین مستندساز شود، رفتار بازیگر هم باید همان باشد. بزرگترین چالش من با بازیگران همین بود: نمیخواستم کسی «بازی» کند. اصلاً نیازی نداشتم که در فیلمم کسی بازی کند—بازی کردن سم بود. دلم میخواست آدمها خودشان باشند. اما با گذر زمان فهمیدم آدمها نمیتوانند خودشان باشند چون تجربه زیسته در جنگ ندارند. سعی کردم با تجربههایی که از مستند و «روایت فتح» شهید آوینی داشتم، فضایی در اختیارشان بگذارم تا «بازی نکردن» را بازی کنند. این کار سختتر بود، اما تلاش برای رسیدن به این مرحله باعث شد که به واقعیت نزدیک شویم. از اولین تلاشها با سجاد بابایی تا بهزاد خلج، حالا باید مهارت را بالا ببریم. پیش رفتیم و خدا را شکر به چیزی که ممکن بود، نزدیک شدیم.
اگر بخواهم حرفم را جمعبندی کنم، در این مقطع اساساً فرمولی ساخته بودم به نام «باورپذیری»؛ فرمولی که از مخاطب نسل Z تا مخاطبی که تجربه زیستهی جنگ دارد، آن را در نظر میگرفت. همیشه به این فکر میکردم که قهرمان من باید باورپذیر و خواستنی باشد برای ایران، برای مردم، برای همهی آدمها. بر اساس همین نگاه، همهی فرمولها را تنظیم کردم.
به نسل z اشاره کردید؛ اغلب فیلمهای جنگی ما به گذشته برمیگردند و برای نسلی ساخته میشوند که خود جنگ را تجربه کرده است. اما نسل Z با این خاطره تاریخی نسبتی ندارد. شما چقدر امید دارید که مخاطب جوان امروز با فیلمی مثل مجنون ارتباط برقرار کند؟ سینمای دفاع مقدس چطور میتواند زبان و بیان خود را برای این نسل بازآفرینی کند؟
جنگ دوازدهروزه بهروشنی نشان داد که اغلب قریب به اتفاق نسل جدید ما در شرایط بحرانی ایران، اولویتهایشان فراتر از ساختار قدرت است؛ آنچه برایشان اهمیت دارد، حقیقت ماجراست، نه جایگاهها و شعارها. اگر خوراک درست به آنها بدهیم، کاملاً میپذیرند.
بسیاری از نسل Z هایی که در ظاهر اصلاً به نظر نمیرسید بتوانند با فیلمهای دفاع مقدس ارتباط برقرار کنند، «مجنون» را دیده بودند—از طریق دوستان، محافل مختلف، یا فضای مجازی. پیام میگذاشتند، و من واقعاً لذت میبردم وقتی میشنیدم که توانستهاند با «مجنون» ارتباط برقرار کنند. جالب اینجاست که تقریباً همهشان به همان نکتهای اشاره کرده بودند که شما در سؤال اول گفتید: «این فیلم برای ما خاص بود چون احساس کردیم آنجا حضور داریم.» و من این را باز به همان مسئلهی باورپذیری ربط دادم. این باورپذیری بود که کمکشان کرد، که آنها را درگیر کرد.
ما نیازی نداریم برای نسل Z بتمن یا سوپرمن بسازیم. آنقدر قهرمان واقعی داریم که فقط کافیست به حقیقت رجوع کنیم. اگر با صداقت و کیفیت بالا، تاریخ گذشتهمان را در اختیار مخاطب بگذاریم، خواهیم دید که همین نسل Z—که خیلیها به اشتباه امیدی به آنها ندارند—چطور در بزنگاههایی مثل جنگ، با دفاع از میهن ارتباط برقرار میکنند، چطور با آن همذاتپنداری میکنند و حس میهندوستیشان چطور شکوفا میشود. فقط کافیست این کار را بکنیم.
اگر مشخصات، کیفیت و باور را درست منتقل کنیم، اگر قهرمان را طوری نشان بدهیم که پاهایش روی زمین باشد، مخاطب احساس میکند این همان آدمیست که تا دیروز در همین شهر کنار او قدم میزد، و حالا عکسش بهعنوان شهید روی بیلبورد است. اینگونه با او همذاتپندازی میکند و برایش باورپذیر میشود. حالا او همان شهیدی است که در جنگ دوازدهروزه، در پدافند، پشت توپ ۲۳ میلیمتری ایستاده و به هواپیمای اسرائیلی شلیک کرده. این نکته بسیار مهمیست: اینکه قهرمان را درست نشان بدهیم. اینکه او همان آدمیست که دیروز کنار تو راه میرفت، پاهایش روی زمین بود، و حالا شهید شده. مخاطب این را میپذیرد.
در سینمای دفاع مقدس، همکاری نهادهای نظامی همیشه نقش دوگانهای دارد؛ هم میتواند مسیر تولید را تسهیل کند و هم گاهی باعث محدودیت در خلاقیت شود. تجربهی شما در مجنون کدام بود؟ تسهیل یا تحمیل؟
در مورد امکانات و همکاری ارگانهای نظامی، واقعاً نمیدانم از کجا شروع کنم. من هر دو تجربه را—هم امکانات و هم همکاری—بهطور همزمان در پروژههایم داشتهام. بهطور کلی، امکانات سختافزاری مورد نیاز برای ساخت فیلمهای دفاع مقدس در ایران بسیار محدود و فرسودهاند. مثلاً اگر بخواهی تجهیزات ارتش عراقی، جیپ، موتور تریل، یا اسلحههایی برای مشقیزدن داشته باشی، باید سراغ شهرک سینمایی دفاع مقدس بروی. اما آنجا هم تجهیزات اغلب فرسودهاند و همهی گروهها با آنها مشکل دارند. این مسئله را همه میدانند، و با وجود هزینههای سنگین و گزاف، همیشه قصهها و چالشها وجود دارد—چه در مجنون و چه در فیلم دوم که الآن مشغول فیلمبرداریاش هستم. مطمئنم برای پروژههای بعدی هم همین ماجرا تکرار خواهد شد.
اما دربارهی همکاری ارگانها باید بگویم که در پروژهی مجنون، یک تیپ خوزستانی به نام «حجتی» است که واقعاً پای کار ایستاد و از آن تشکر میکنم. این عزیزان با تمام وجود کمک کردند، همراهی کردند، و آدمهای بسیار دوستداشتنی و شریف بودند. ولی آنها هم محدودیتهای زیادی داشتند. چون در نهایت، یک ارگان نظامی هستند و ما فقط با یک معرفینامه با آنها مواجه شدیم. هیچکس از بالا به آنها دستور نداده بود، هیچ درخواست رسمی جدیای مطرح نشده بود. همراهیشان با ما فقط به این خاطر بود که آن شهید را از خودشان میدانستند، خودشان را از ایران میدانستند.
اما در مقابل، ارگانهای دیگری هم بودند—بهخصوص یک ارگان خاص نظامی که اسمش را نمیبرم چون تا اسم برده میشود، شکایت میکنند. مثلاً وقتی برای یک وسیلهی پرنده درخواست دادیم، چندین جلسه برگزار شد و فیلمنامه را خواستند و در نهایت پرسیدند که نقش ما در عملیات چیست. گفتیم داریم کار تاریخی میکنیم و نقش که نمیتراشیم، فقط اشارهای هست به اینکه این ترابری با وسیله پرنده شما انجام شده است. اما میدانید پاسخشان چه بود؟ «این شهید ما نیست، نیازی نداریم برایش تلاش کنیم. شهید ما نیست، شهید آنهاست.» این جمله را بارها شنیدم، متأسفانه.
این قصهها همیشه بوده و هست و تمام نمیشود. در نهایت، همکاری نکردند. ما ناراحت شدیم، مصاحبه کردیم، آنها بیانیه دادند، و ماجرا به همان شکل باقی ماند. آن وسیله را از جای دیگری تهیه کردیم—مدلی جدید که مربوط به ۱۵–۲۰ سال اخیر بود—ولی با vfx آن را به شکل وسیلهی زمان جنگ درآوردیم. این کار بسیار سخت بود، اما مجبور شدیم.
مشخص است که شما هم از این مشکلات خبر دارید و به همین خاطر این سؤال را اینطور مطرح کردید. واقعیت این است که در اغلب مواقع، خود ارگانها باعث محدودیت میشوند. برخوردشان همینطور است. و من واقعاً نمیفهمم چرا. نمیدانم چرا اینطور هستند.


















