برای پرواز غریبانه فرزندان ایران

خراسان/ گفتوگوهایی با دوستان و نزدیکان شهدای حملات رژیم صهیونیستی به کشورمان
از نوزادی که در آغوش مادر بود تا شاعری جوان که به کلمات رنگ زندگی میبخشید و ورزشکاری که شوق عبور از موانع را داشت؛ هر کدام دنیایی بودند پر از رویاهای بیپایان، با خانوادههایی که سالها برای قد کشیدنشان رنج کشیده بودند و حالا آرزوهای بیشماری را غریبانه به خاک سپردند بهخاطر دیوانگی جنایتکارانی که مرزهای رذالت را جابهجا کردند. این پرونده با چند گفتوگو ادای دینی است به پرواز غریبانه این فرزندان ایران که ریشه در این خاک داشتند و یاد و داغشان فراموش نخواهد شد.
نجمه به روایت دوستانش
شهید نجمه شمس یکی از شهدای حمله تروریستی اسرائیل بود؛ دختری تحصیلکرده، پرانرژی، ورزشکار که دوستانش رفتن غریبانه او را باور نمیکنند و در گفتوگو با ما از ویژگیهای او میگویند
شهید نجمه (زهرا) شمس جوانی پرانرژی، مهربان و بیادعا بود که در جریان حمله تروریستی جمعه رژیم صهیونیستی به شهادت رسید. یک غیرنظامی با روحی لطیف و ذهنی خلاق که بین دوستانش محبوب بود. زهرا، دانشآموخته رشته آیتی از دانشگاه علم و فرهنگ وابسته به جهاد دانشگاهی، در کنار تخصص حرفهایاش در حوزههایی مانند مدیریت کتابخانه دیجیتال و تولید فیلم، روحیهای ماجراجو و ورزشکارانه داشت. عاشق دوچرخهسواری در تهران و استانهای اطراف بود، کوهنوردی هفتگی را با جدیت دنبال میکرد و از دل همین سفرها، به شناختی عمیقتر از جهان و خویشتن میرسید؛ در ادامه با دوستان این شهید که با رفتن غریبانهاش رویاهایی را با خود برد، گفتوگو کردیم.
نجمه با تصویر مهربانش در ذهنم باقی است
«زینب سادات محمدی»، عکاس و طبیعتگرد ۲۷ ساله از دوستان زهرا شمس است؛ او درباره شخصیت و خاطراتی که از دوست شهید و همسفر صمیمیاش دارد، برایمان گفت. دوستی که جای خالیاش هم در قلب زینب زنده است. زینب سادات محمدی، با روحیهای آرام و دغدغهمند، درباره چند سفر بهیادماندنی که با شهید زهرا (نجمه) شمس داشت، میگوید: «آشنایی من با زهرا از طریق یک دوست مشترک بود. در یکی از سفرهایی که آن دوست هم حضور داشت، فرصتی پیش آمد تا با زهرا بیشتر آشنا شوم. برخوردهایی ساده که تأثیری عمیق بر من گذاشت.
باعث آرامش جمع بود
زهرا دختری خاکی، مهربان و بیتکلف بود؛ کسی که حضورش باعث میشد آدم احساس آرامش و راحتی کند. آن وقتی که تازه دو یا سه بار همسفر بودیم این حس را داشتم که انگار سالهاست او را میشناسم. خندههای دلنشین و صمیمیاش هنوز جلوی چشمم است و از وقتی خبر شهادتش را شنیدم، تصویر روشن و مهربانش هر لحظه در ذهنم زنده است و باورش برایم سخت است».
نجمه ، متین و بی حاشیه بود
خانم محمدی در ادامه به خانواده زهرا اشاره میکند: «زهرا از خانوادهای فرهنگی و متعهد بود که ارزشهای انسانی را خوب درک کرده بودند. خودش هم فردی بیحاشیه بود و همیشه سعی میکرد از هر نوع جنجال و حرف و حدیث دور باشد. به یاد دارم که میگفت حتی وقتی عکسهای سفرمان را میخواهیم منتشر کنیم، مراقب است که کسی از اطرافیان یا همکارانش باعث حاشیه نشود. این نشاندهنده آن شخصیت آرام و متین اوست». زینب با لحنی ملایم و تأثیرگذار میگوید: «زهرا (نجمه)خیلی شوخطبع بود و در عین حال ویژگیهایی داشت که آدم را به سمت خودش جذب میکرد؛ آرامش، مهربانی و البته صداقتی که در برخوردش موج میزد. بودن در کنار او، حس خوب و دلگرمی خاصی داشت». این خاطرهها، هرچند کوتاه، تصویر زنی را نشان میدهد که حتی در مدت زمان کم حضورش، تأثیری عمیق و ماندگار بر دل دوستان و همراهانش گذاشت؛ دختری که حالا با شهادتش در یادها و دلها جاودانه شده است.
یاد نجمه، همیشه با ماست
روایتی از زبان دو خواهر از دوستان نزدیک و همسایه شهید نجمه شمسبخش
بعد از انتشار خبر شهادت زهرا شمسبخش که بین خانواده و دوستان به نجمه مشهور بود، سراغ دو خواهر که دوست و همسایه این شهید بودند رفتیم تا با آنها درباره ویژگیهای شهید صحبت کنیم. هر دو خواهر که در همسایگی خانواده شمسبخش زندگی میکنند و متاثر از اتفاقات تلخ اخیر بودند، درحالیکه خواستند نامشان محفوظ باشد با ما گفتوگو کردند.
نجمه انرژیبخش جمع بود
خواهر بزرگ تر میگوید: نمیتوانم باور کنم که نجمه دیگر نیست شاید هم به خاطر همین است که این قدر راحت با شما صحبت میکنم. نجمه فقط یک همسایه نبود. برای من، یکی از دوستان خوب و صمیمی زندگیام بود. از آن دوستیهایی که آرامآرام شکل میگیرند و بعد، چنان ریشه میدوانند که بخشی از زندگیات میشوند. ما در یک مجتمع زندگی میکردیم. بلوکهای ما رو به روی هم بود و خانوادههایمان هم از همان ابتدا با هم در ارتباط بودند، بهویژه در مراسم مذهبی و مهمانیهایی که با حضور همسایهها برگزار میشد. همین رفتوآمدها باعث شد که من، خواهرانم، نجمه و خواهرش مریم خیلی زود با هم آشنا شویم. چون از نظر سنی همنسل بودیم، ارتباطمان خیلی راحت شکل گرفت و زود صمیمی شدیم.
با یک برخورد عاشق رفتارش می شدیم
نجمه همیشه انرژی خوبی داشت. اصلاً از همان برخوردهای اول، عاشق رفتار و منش او میشدید. با لبخند حرف میزد، با دقت گوش میداد، با علاقه مشارکت میکرد. بسیار مهربان و در عین حال پرجنبوجوش و پرانرژی بود. در جمعهای خانوادگی، در محفلهای دوستانه و حتی در سفر، شور و نشاط جمعی وابسته به حضور او بود و میتوانم بگویم یک مجلسگردان واقعی بود. اهل شوخیهای بجا و خندههای دلنشین. بودنش در هر جمعی، حال آدم را بهتر میکرد و بدون او انگار واقعا چیزی کم بود. در مورد علاقه مندیهای همیشگیاش بگویم، عاشق طبیعت بود. سفر و کوهنوردی جزو بخشهای ثابت زندگیاش بود. هر هفته با یک گروه کوهنوردی میرفت کوه. روزهای دوشنبه را برای این کار کنار گذاشته بود، با اینکه مهندس آی تی بود و نسبتا پرمشغله اما برنامهاش را طوری تنظیم میکرد که از این فعالیتها عقب نماند. با گروهی از دوستان هم برنامه دوچرخهسواری داشتند. در سفرها، بسیار همراه و کمککار بود. حتی در مسیرهای سخت، بیآنکه شکایتی کند، با حوصله راه را طی و به بقیه هم کمک میکرد و روحیه میداد. خاطره سفر لرستان هنوز هم در ذهنم زنده است. همین ماه پیش بود که دستهجمعی با خواهرهایمان به لرستان سفر کردیم، با اینکه سفر پرچالشی بود، نجمه یکی از بانشاطترین همراهان آن سفر بود. کمک میکرد، آموزش میداد، میخندید و خستگی را از تن بقیه درمیآورد.
عاشق امام حسین بود
این را هم بگویم نجمه دختر مذهبی و باایمانی بود. عاشق امام حسین (ع) بود و همیشه در مناسبتهای مذهبی استوریهای زیبا و معناداری در اینستاگرام به اشتراک میگذاشت اما آنچه در او میدرخشید و او را متفاوت میکرد، تعادل و نگاه روشنش بود. او به اعتقاداتش پایبند بود ولی هیچوقت با تعصب یا جبههگیری رفتار نمیکرد. برای همه احترام قائل بود، فارغ از اینکه طرف مقابل چه نگاهی به دنیا داشت. بهخاطر همین ویژگی، با طیفهای مختلفی از آدمها دوست بود و ارتباط خوبی برقرار میکرد. در گروه دوستانش از هر طیفی وجود داشت. هیچوقت نمیدیدم که در بحثها یا معاشرتها اهل قضاوت باشد. برعکس، همیشه دنبال اشتراکها میگشت.
در همه حال کمک می کرد
چون کامپیوتر خوانده بود همه ما هر وقت در سیستم خانه یا لپتاپ شخصی، مشکلی پیش میآمد، با او تماس میگرفتیم. هر موقع از روز با خیال راحت به او پیام میدادیم و میدانستیم که با روی خوش و بدون منت کمک خواهد کرد. حتی اگر لازم بود به خانهمان میآمد و مشکل را برطرف میکرد. خیلی وقتها هم در لابی ساختمان همدیگر را میدیدیم و درباره موضوعات فنی حرف میزدیم اما حتی وقتی موضوع کاری نبود، بودن در کنارش آرامش داشت. شب قبل از حادثه، پست بامزهای در اینستاگرام دیدم و برایش فرستادم و او هم جواب داد و کلی خندیدیم. تصور نمیکردم این آخرین پیاممان باشد و به فاصله چند ساعت او را برای همیشه از دست خواهم داد.
نگاه روشن نجمه
صدای خواهر کوچکتر که او هم از دوستان نجمه است میلرزید. یادآوری آن لحظات برایش سخت بود. خیلی سعی میکرد محکم صحبت کند اما گریه امانش نمیداد: ساعت حدود ۳ صبح بود، نمازم را خواندم و میخواستم بخوابم که صدای وحشتناکی آمد و کل ساختمان لرزید. ما اول فکر کردیم زلزله شده است. کمی بعد خبرها یکییکی رسیدند. خواهرم با صدایی پر از اضطراب تماس گرفت و گفت که حملهای از سمت اسرائیل اتفاق افتاده است. اولین فکری که به ذهنمان رسید، خانه دکتر تهرانچی بود که در همان مجتمع ساکن بود و همیشه تدابیر امنیتی داشت. واحد خانواده نجمه دقیقاً در کنار آن واحد بود. از ساختمان زدیم بیرون و امید داشتیم که فقط مجروح شده باشند یا زیر آوار مانده باشند، من اول از همه مادر نجمه را دیدم که هراسان و مضطرب به دنبال نجمه میگشت. وقتی من را دید در آغوش کشید و گریه کرد چون نجمه را زیر آوار پیدا نکرده بودند و نمیدانست دیگر کجا باید دنبالش بگردد. با خود فکر کردم احتمالا با موج انفجار از ساختمان به بیرون پرتاب شده است و امیدوار بودم اتفاق بدی نیفتاده باشد. صبح زود، یکی از نزدیکان خانواده خبر داد که پیکر نجمه را شناسایی کردهاند و خبر دردناکی را که هنوز هم برایم قابل باور نیست، دریافت کردیم. هنوز برایم سخت است باور کنم دختر شاد، پراحساس و مسئولیتپذیری که همیشه آماده کمک بود، حالا دیگر در کنارمان نیست. خانهای که پر از صدا و خندههای او بود، حالا ساکت است. دوستان و همسایهها همه در شوک و ناراحتیاند. نجمه برای من همیشه با خندههایش در یاد خواهد ماند. با همان لباسهای سادهای که برای کوهنوردی میپوشید، با کولهپشتی روی دوش و یک بطری آب در دست. با آن نگاه روشن و پر از مهربانی. او از آن انسانهایی بود که نه فقط حضورشان، که نبودشان هم معنا دارد. نبود او، جای خالی بزرگی در دل همه ماست.
پرنیا، ستارهای که جاودان شد
درباره شاعر جوانی که به همراه خانوادهاش در تهران با موشکباران رژیم صهیونیستی شهید شد
پرنیا عباسی؛ شاعر و معلم جوانی بود که با حمله رژیم صهیونیستی، به همراه پدر، مادر و برادر ۱۶ ساله اش به شهادت رسید. پرنیا متولد ۱۳۸۰ بود، همان دختری که عکس موهای پریشانش روی تشکی غرق به خون، در تمام جهان دیده و سندی شد برای جنایت اسرائیل خونخوار. مریم، دوست نزدیک پرنیا ساعتی پس از انتشار عکس در گفتوگو با روزنامه «هممیهن» تایید کرد که پیکر پرنیا و برادرش پرهام از زیر آوار بیرون آورده شده و مادر و پدرش هم به شهادت رسیدهاند. پدر پرنیا بازنشسته آموزش و پرورش و مادرش بازنشسته بانک ملی بوده است. خانوادهای غیرنظامی که در حملات وحشیانه دشمن، در حالی که در خواب بودند، چشم از جهان بستند. صبح جمعه پرنیا قرار بود که با مریم در نزدیکی خانهشان دیدار داشته باشند ولی این دیدار به سرانجام نرسید. مرحوم عباسی در میزگرد شاعران دهه هشتاد که توسط مجله«وزندنیا» برگزار شده، گفته بود: «همیشه وقتی چیزی مینویسم، به مادرم نشان میدهم، به دوستانم نشان میدهم. نظر اطرافیانم را خیلی میپرسم. این که ببینم وقتی دارند شعر من را میخوانند حالت قیافهشان چطور است و واکنششان چیست، خیلی برایم جذاب است. میتوانم بگویم درصد عظیمی از زندگیام را این قضیه پر کرده و برایم همیشه این طور است که به همه اتفاقات زندگیام جوری نگاه میکنم که بتوانم آن را بنویسم و آن حسی را که آن لحظه داشتهام با شعر بیان کنم. از این جهت برایم منبع آرامش است که هر شب حتی شده در حد کم بنویسم.» شعر «ستاره خاموش» یکی از کارهای زیبای مرحوم پرنیا عباسی است.برای هر دو گریستم/ برای تو/ و خودم/ ستارههای اشکم را/ در آسمانت فوت میکنی/ در دنیای تو/ رهایی نور/ در دنیای من/ بازی سایهها/ در جایی/ من و تو تمام میشویم/ زیباترین شعر جهان/ لال میشود/ در جایی/ تو شروع میشوی/ نجوای زندگی را/ فریاد میکنی/ در هزار جا/ من به پایان میرسم/ میسوزم/ میشوم ستارهای خاموش
که در آسمانت/ دود میشود.
رفتن مهدی را باور نمیکنیم
مهدی پولادوند، سوارکار جوان و بااستعداد کشورمان، یکی از غیرنظامیانی بود که در حمله رژیم صهیونیستی به شهادت رسید. مربیاش پوریا صفادل از رفاقت، شوخیها و خندههایی میگوید که حالا فقط در خاطر دوستانش زندهاند.
شهادت این سوارکار جوان و خوشآتیه که در میادین ورزشی با چابکی و استعدادش چشمها را خیره میکرد باعث بهت و ناراحتی جامعه ورزشی شد. برای آشنایی با این شهید جوان سراغ پوریا صفادل رفتیم، مربی باسابقه و قهرمان استان البرز که سالها با مهدی آشنا بود تا در گفتوگویی از خاطرات، ویژگیهای شخصیتی و لحظات فراموشنشدنی با این جوان دوستداشتنی بگوید. پوریا صفادل، قهرمان سوارکاری استان البرز درباره آشناییاش با مهدی میگوید: «ما چون سوارکاریم، یک خانوادهایم. همه همدیگر را میشناختیم. مهدی هم از همان خانواده بود؛ یک پسر فوقالعاده با اخلاق. هرطور خوبی که بخواهی تعریف کنیم واقعاً در وجودش بود. در کمک کردن به دیگران کم نمیگذاشت، همیشه لبخند به لب داشت. از آن آدمهایی بود که فقط یکبار میبینی، ولی همیشه در ذهنت میماند». این مربی درباره خاطرهای از مهدی که حالا برایش طعم دیگری دارد، میگوید: «پنجشنبه، وسط مسابقه یکهو آمد و گفت: «نمیخوای یه عکس یادگاری با هم بگیریم بذاریم تو گروه، بچهها رو اذیت کنیم؟» حتی وقتی رقابت بود، روحیهاش همانقدر گرم و صمیمی میماند؛ همیشه اهل بگو و بخند بود. دنبال شوخی و بسیار پرانرژی، اما هیچوقت بیادبی نمیکرد. یک جورهایی جمع بدون او انگار ناقص میماند». آقای صفادل از لحظه تلخ شنیدن خبر شهادت مهدی میگوید: «ما یک گروه واتساپی داریم با بچههای تیم، ۱۵ نفریم. مهدی هم بود. صبحش یکی از دوستان گفت: از دیروز ۸ صبح تا آخر شب، خبری از مهدی نیست. بعد کمکم فهمیدیم... وقتی خبر شهادتش رسید، هیچکس نمیتوانست باور کند. هنوز هم نمیتوانیم».