ماشین زمان آقای عکاس!

خراسان/ هنرمندی که سالها با تیتراژهایش، سریالها را برایمان خاطرهانگیز کرده است حالا دارد با رو کردن عکسهایی از دهه ۷۰ و ۸۰، آدمها را به گذشته میبرد. با ساسان توکلی فارسانی درباره این خاطرهبازی گفتوگوی مفصلی داشتیم
وقتی پای سریال «پایتخت»، «خانه به دوش»، «او یک فرشته بود»، «وضعیت سفید» و «متهم گریخت» مینشستید تیتراژشان هم به چشم میآمد. ساسان توکلی فارسانی رمز مشترک همه این تیتراژهاست. او زمانی سراغ تیتراژ رفت که هنوز تیتراژجدی گرفته نمیشد و ساخت آن ، کاری حاشیهای بود. او حالا چند قاره با ما فاصله دارد و به صورت آزاد در حوزه عکاسی و ویدئو فعالیت می کند؛ هنرمندی که این روزها با انتشار عکسهای اجتماعی دهه ۸۰ شمسی در اینستاگرامش، مخاطبان زیادی را به جستوجوی خودشان، دوستان، خانواده یا حتی شهرشان در قابهای قدیمی میکشاند. آنهایی که پیدا میشوند، میآیند و پای پستها، قصه حالشان را مینویسند؛ آنهایی هم که پیدا نمیشوند، عکسشان سوژهای میشود برای قصهگویی آدمها. بعد از این که توانستم راهی برای گفتوگو با این هنرمند و عکاس پیدا کنم از او درباره قصه این عکسها و تیتراژهایی که ساخته است، پرسیدم. گفتوگویمان مانند همان عکسها، شبیه سفر در زمان شد؛ میتواند دست شما را بگیرد و از سالهای دور به همین حالا و امروز بیاورد.
تیتراژ «خانه به دوش» را با عطاران جلو بردم
ساسان توکلی فارسانی از بچگی دستش به دوربین عکاسی میرفته است. اولین تیتراژهایش را هم با مرضیه برومند و سریال «تهران ۱۱» در دهه ۷۰ شروع کرده است. بعد از کار با مرضیه برومند بقیه کارگردانها هم او را شناختند و به او پیشنهاد ساخت تیتراژ دادند. میگوید: «در «متهم گریخت» عکسهایی داشتم که از خیابانها گرفتم. همان عکسها را که به درد سوژه میخوردند برای تیتراژ خرج کردم. در تیتراژ «ترش و شیرین» از عکس و ویدئوهایی استفاده کردم که طی پنج سال از روزها و فصلهای مختلف از پشت یک پنجره گرفتم. برف دارد، باران دارد و ... . آن زمان خیلی از آهنگ سازها دوست داشتند من تیتراژ کار کنم تا موسیقیشان شنیده شود. من برای تیتراژ مینشستم روی امواج موسیقی. برای تیتراژ «او یک فرشته بود» رفتیم در سفید و سیاه و درگیری بین خیر و شر. در «خانه به دوش» هم از پرندهها استفاده کردم. بعضی عکسها کار خودم بود و بعضی پرندهها، آرشیو صداوسیما بود. خود رضا عطاران هم که خیلی کمک میکرد که تیتراژ برود جلو. تیتراژهایی که با آریا عظیمی نژاد کار کردم خیلی خوب از کار در میآمد. آریا موسیقی را در ساختار من میچید و کار قشنگ میشد.»
با ۶ باتری دوربین به بم رفتم
تجربه زودهنگام فارسانی با دوربین دیجیتال در حالی که هنوز خیلی از عکاسها با این فناوری آشنا نبودند در موقعیتهایی یک امتیاز بزرگ برای او بوده است. میگوید: «دوربین داشتم و همیشه نگاتیو همراهم بود. یک بار یک نفر از من پرسید اگر ماشین زمان داشتی و میتوانستی فقط یک وسیله با خودت ببری آن وسیله چه بود؟ من گفتم دوربین. چون میدانستم اتفاقات خیلی مهم کی و کجا قرار است رخ دهد. دوربین را میبردم و از آن عکاسی میکردم. اواخر دهه ۷۰ دوربینهای دیجیتال آمد و من سال ۸۰ یک دوربین نیکون خریدم. ۱۰سال قبل از آن یک کامپیوتر خریده و با آن شروع کرده بودم. یک سایت داشتم به نام «تهران ۲۴». آن زمان یک عکس از ایران در سایتهای خارجی نبود و ایرانیهای مقیم کشورهای دیگر، ایران را از آن سایت تماشا میکردند. ۲۴هزار نفر دنبالکننده داشت و یک اینستاگرام یکنفره بود؛ جوری که من از طریق تبلیغات گوگل، ماهی ۶۰۰دلار درآمد داشتم. چون سالها پیش کامپیوتر خریده بودم از عکاسهای دیگر خیلی جلوتر بودم. زمان زلزله بم من با تجربه ۳ساله کار با دوربینهای دیجیتال به این شهر رفتم. بقیه عکاسها تازه یک ماه بود با این دوربین کار میکردند. شش باتری دوربین با خودم برده بودم. میدانستم باتری این دوربینها مصرفش بالاست و شارژ هرباتری ۵ ساعت طول میکشید؛ آن هم در یک شهر زلزلهزده. اینطور بود که بچهها در صف موتور برق بودند و من داشتم عکس میگرفتم.»
مثل عقاب سوژه ها را شکار می کردم
«آن زمان هم عکس گرفتن اصلا راحت نبود. بارها ماشینم را پارکینگ بردند. خیلیها همراهی نمیکردند.» فارسانی با این مقدمه از روزهایی میگوید که دوربین به دست به خیابان میرفت و از ابتدا تا انتهای مسیر عکس میگرفت. میگوید: «بیشتر عکسها را وقتی میگرفتم که آدمها حواسشان نبوده است. حتی خیلی از عکسها را پست نمیکنم و همیشه دنبال عکسهایی هستم که آدمها در آن در حالت مرتبی هستند تا خودشان را در آن حالت ببینند. برای بعضی عکسها، من اتفاقی در آن موقعیت طلایی قرار گرفتم و چون همیشه دوربین دستم بوده است این موقعیتهای طلایی، زیاد برایم پیش میآمد. بعضی وقتها داخل ماشین مینشستم و یک نفر دیگر رانندگی میکرد. من دوربین به دست و با پنجره باز، مثل یک عقاب سوژهها را نگاه میکردم و تقتق عکس میگرفتم. بعضی میگویند چقدر عکس پست میکنی بعضی هم میگویند میترسیم عکسهایت تمام شود!»
دهه شصتیها خودشان را در عکسها پیدا کردند
شاید سوال شما هم باشد که فارسانی چطور به فکر انتشار عکسهای اوایل دهه ۸۰ افتاده است. این هم جوابش! «قبلش داشتم ویدئوی دهه ۷۰ را منتشر میکردم که رسیدم به دهه ۸۰ و دیدم از عکسها خیلی استقبال شد. فکر نمیکردم از عکسها استقبال شود، آدمهای داخل عکسها پیدا شوند و ... . جو بامزهای بهوجود آمد و همین شد که این مسیر را ادامه دادم. موقعیتش هم، همین الان است و شاید ۱۰سال دیگر این عکسها این حس را نداشته باشد. آدمهای داخل عکسها در محیطهای کوچک مثل روستا زودتر پیدا میشدند. خیلیها فوت کرده بودند و خیلیها هم بچههایشان اندازه خودشان در عکس شده بودند. یکی از غمگینترین عکسهایم هم مربوط به یک دایی و خواهرزاده در یک روز برفی است. یک پسر کوچولو که دست داییاش را گرفته و بین برفها قدم میزد. بعد فهمیدم که داییاش یک مدت بعد فوت کرده است. چون خودم چنین خاطرهای داشتم، آن عکس برایم خیلی غمگین بود. الان موقعیتی است که مردم دارند سختی میکشند و هم دلتنگ آن دوران هستند. گروه دهه شصتیها هر زمان به هر نقطه رسید یک موج داشت، وقتی محصل شدند دبستان دو و سهشیفته داشتیم، موقع دانشگاه در هر شهری یک دانشگاه آزاد زدند که شاید الان متروکه شده باشد. بیشتر بچههایی که الان به صفحه من میآیند، دهه شصتیها هستند. همانهایی که آن زمان نیروهای پرجنبوجوش جامعه بودند و من عکسشان را گرفتم.»
هر عکس حداقل ۲۰ نشانه دارد
فارسانی یک مثال درباره عکسهای به اصطلاح یهویی دهه ۸۰ دارد؛ «مثل فیلمهای تگزاسی قدیمی که طرف در عرض چند ثانیه اسلحهاش را درمیآورد! من با همین سرعت عکس میگرفتم!» بعد هم توضیح میدهد: «دوربینم، یک دوربین خبرنگاری بسیار سرعتبالا بود. همین الان هم دوربینها به آن خوبی عکس نمیگیرند! وقتی دوربین روی سوژه قفل میکرد؛ تقتقتق پشت سر هم عکس میگرفت. وقتی هم زیاد کار کنی و آماده نشسته باشی، میدانی چه سوژههایی را میتوانی شکار کنی. در عکسهای من گاهی دوربین حرکت میکند، گاهی خودم و گاهی سوژه. فرض کنید میخواهم از خانه بروم دفتر همکارم راجع به تیتراژ صحبت کنم. طبیعی است که دوربینم را برمیدارم و در مسیر عکس میگیرم. فرض کنید من میخواهم از میدان نارمک بروم میدان آزادی. حرکت که میکنم از اسم خیابان، سرچهارراه، تابلوها هم عکس میگیرم تا مسیر مشخص باشد. شما دو عکس را میبینید از آنجا. من از آن جا تا آزادی ۱۰۰ عکس میگیرم که حداقل ۲۰عکس، نشانه و اطلاعات و یک پوشه جداگانه است که شما آن را نمیبینید. اصلا همین حالا میتوانم آن مسیرها را روی کاغذ بکشم!»
از یک شب سرد در خراسان عکاسی کردم
«این اواخر پروژههای عکاسی گیگا پیکسل انجام می دادم؛ یعنی سوژهای را که میشد با یک عکس گرفت من با ۵۰۰عکس میگرفتم. بعد همین طور زوم میکنی و میروی جلو، جلو و جلوتر. هر چقدر دوست داری میتوانی بروی جلو! عکسهای سه بعدی میگرفتم که آنها را با عینکهای مخصوص باید میدیدی که البته آن زمان در ایران طرفدار نداشت و فقط برایم تجربه کردن بود. یک سری از آنها را هم در تیتراژها استفاده میکردم و در آخر هم دست خالی مهاجرت کردم. همین الان اگر اول تیتراژ سریال پایتخت یک را ببینید یک عکس ۳۶۰ درجه است که در دامنه کوه البرز می چرخد و روی برفها حرکت میکند چند تا عکس ۳۶۰ درجه بود که به ویدئو تبدیل کردم. به خاطر همین تجربهها، همیشه بدهکار بودم. حتی وقتی برای پروژهای به شهرستان میرفتم، دوربینم را برمیداشتم و در مسیر عکس میگرفتم. عکسهایی را که از شهرستانها دارم بیشتر همینشکلی گرفتم. من برای عکاسی یک شب بسیار سرد به استان خراسان هم آمدم و از آنجا هم عکاسی کردم.»
همه این سالها آرشیوم را به دندان کشیدم
دوست دارم بدانم آن دوربین که عکسهای دهه ۸۰ را ثبت کرده است، دارد یا نه. «در آن زمان من واقعا همیشه بدهکار بودم و برای هر پروژه به هر شهری میرفتم، از آنجا عکاسی هم میکردم. آن دوربین را دیگر ندارم چون آنقدر از آنها کار میکشیدم که ریقشان درمیآمد. با دوربینی که ۲۰۰هزار تا گارانتی شاتر داشت بالای ۴۰۰هزار عکس میگرفتم و یک بار هم شاترش را عوض کردم. بعد از آن دو، سه دوربین دیگر هم خریدم. عکسهای دهه ۸۰ همینطور که جلو میرود کیفیت بالاتری دارد. از نیمه دوم آن دهه، هم دوربینم و هم ماشینم عوض شد. تکنیکهای عکاسی هم عوض شد و عکسها جنس اینوریها نیست. من همان موقع هم مجبور بودم هاردهای گران بخرم و همین الان هم برای نگهداری عکسها باید هارد گران بخرم چون عکسهایی که همین الان میگیرم هم باید آرشیو شود. همه این سالها اینها را به دندان کشیدم از اینور به آنور.»
پروژههایی که قدرش را ندانستند
قبل از این که مهاجرت کند سر پروژه فیلم «محمد رسولا...» مجیدی بوده است. از صفر تا صد ساخت شهرک سینمایی آن به دست یک معمار ایتالیایی عکاسی ۳۶۰درجه کرده! فیلمهایی که به گفته خودش یک کلاس آموزشی است اما بعد از ساخت فیلم نه سراغ کارها آمدند و نه دستمزدش را دادند. میگوید: «اگر آنها را تحویل داده بودم تا حالا آنها را گم کرده بودند. یک بار عکسهای یک پروژه را تحویل داده بودم و برای آرشیو آن را به یک کارگر سپرده بودند. دیدم آنها را در یک استخر خالی گذاشته و بعد از این که باران گرفته بود آرشیو به همین سادگی از بین میرفت! سر یک پروژه بزرگ دیگر فهمیدم آنها اصلا آرشیو ندارند و هر بار از من میخواستند سیدی آن پروژه را به آنها تحویل دهم! سال ۷۴ یک دوربین گرفتم و یک سری ویدئو از ایران گرفتم که قبل از این عکسهای دهه ۸۰ آنها را در یوتیوب منتشر میکردم.»
تا زندهام عکسهایم تمام نمیشود
«آن زمان بیشتر عکاسها برای خبرگزاریها عکس شخصیتها را میگرفتند. عکاسی اجتماعی خیلی کم بود. اصلا من را مسخره میکردند و میگفتند دیوانهای مگر؟! این همه عکس را میخواهی چه کار کنی؟» وقتی فارسانی اینها را میگوید میپرسم پشیمانید؟ میگوید: «واقعا انتشار این عکسها وقتم را میگیرد. این که آدرسها را از روی نشانهها پیدا کنم. تازه کافی است یک بار موقعیت را اشتباه بنویسم! مردم فرصت نمیدهند و میگویند اشتباه نوشتی. من برای نیمه دوم دهه ۸۰ یک جیپیاس خریدم و موقعیت عکسها را با دوربینم اینطور مشخص میکردم اما قبل از آن فقط با نشانهها کار میکردم. یعنی اگر من در سال ۲۰۰ روز عکاسی رفته باشم ۲۰۰ پوشه دارم. روی بعضی از عکسها هم تگهایی مثل باران، برف، مجله و روزنامه و ... میگذاشتم تا راحتتر آنها را پیدا کنم. در واقع خودم میدانم «چی به چیه». یکی میگفت آقا! عکسهایت تمام نشود! گفتم مطمئن باش تا زندهام عکسها تمام نمیشوند. وقتی هم در این دنیا نبودم آنهایی که پست نکردم حیف میشوند. البته منتشر کردن این عکسها هم حدی دارد. باید ببینم چه تغییراتی بدهم. شاید یک سری چیزها بماند تا بعد با آن کارهای دیگری انجام دهم.»


















