قصه/ «پرهام در شهر شکلاتی»

آخرین خبر/ پرهام پسر 8 سالهای قصه ما به شیرینی خیلی علاقه داشت؛ طوریکه هر شب با فکر زندگی توی یه شهر شکلاتی بهخواب میرفت. یک شب وقتی چشماش رو بست، ناگهان خودش رو وسط خیابونهایی از آبنبات دید؛ خونهها از بیسکوییت و پنجرهها از ژله بودن! یک تابلو هم اونجا بود که نوشته بود: «به شهر شکلاتی خوش اومدین». پرهام با ذوق دوید و شروع کرد به خوردن پاستیلها، شیرینیها، مارشمالوهای رنگی و کیکهایی که از درختها آویزون بودن. اما بعد از یهمدت، شکمش سنگین شد و از مزهی تکراری شکلات خسته شد. انگار هیچچیزی دیگه خوشمزه نبود... هرجا سر میچرخوند شکلات و شیرینی بود. پرهام هی صورتش رو میچرخوند تا چیزهای شیرین اطراف رو نبینه که ناگهان با صدای پرندهها از خواب پرید. مامان طبق معمول شکلات صبحونه گذاشته بود جلوش. پرهام لبخندی زد و گفت: «مامان، فکر کنم امروز دلم نیمرو میخواد... چون حتی بهترین چیزها هم اگه زیاد بشن، دیگه دلچسب نیستن.» مامان خندید و گفت: «یعنی حالا وقت مزههای جدید رسیده!»
بخش «آخرین خبر بچه ها» جذاب و مفید برای بچه های 5 تا 12 سال