نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
آخرین خبر بچه‌ها

قصه شب/ رویای یک پُل

منبع
خراسان
بروزرسانی
قصه شب/ رویای یک پُل

خراسان/پُلی سیمانی توی شهری زندگی می‌کرد. یک شب بارانی پل صدایی شنید. پرنده‌ای را دید که گوشه‌ای نشسته است. با خوشحالی گفت: «چه خوب که این‌جایی!» پرنده گفت: «بارون گرفت... ناچار شدم این‌جا بمونم. کاش فردا هوا آفتابی باشه.» پل گفت: «آرزوی من همیشه پرواز بوده. یه آرزوی نشدنی!» پرنده گفت: «برای رسیدن به هر آرزویی راهی وجود داره. اینو فراموش نکن. می‌تونم یه روز از پروازم رو به تو هدیه کنم.»
پل با تعجب گفت: «چطوری؟» پرنده گفت: «تو در خیالت با بال‌های من پرواز می‌کنی. باید فکر نکنی که یه پل هستی. روزی که تو پرواز می‌کنی، من هیچ حرکتی نمی‌تونم بکنم!» پل با خوشحالی گفت: «تا به حال هیچ پرنده‌ای این راز رو بهم نگفته بود.» پرنده گفت: «این رازیه که همه‌ی پرنده‌ها نمی‌دونن!» 
فردای آن روز پرنده چشم‌هایش را بست و از صمیم دل پروازش را به پل هدیه کرد. پُل در خیالش پرنده شد و در آسمان آبی به پرواز درآمد. نفس کشید. دید. شاد شد. با ذوق دید.
کلاغ‌ها و گنحشک‌ها با دیدن پل با تعجب گفتند: «چه پرنده عجیب غریبی!» پل یاد حرف پرنده افتاد و حرفی نزد. او به پل بودن فکر نکرد. او به پرنده بودنش فکر کرد. شادِ شاد بود.
غروب به محل زندگی‌اش برگشت. دوباره پل شد و به پرنده گفت: «تو بهترین هدیه رو به من دادی، ازت ممنونم!» پرنده با خوشحالی پرواز کرد. پل به پروازِ بعدی‌اش فکر کرد.

مژگان مشتاق

به پیج اینستاگرامی «آخرین خبر» بپیوندید
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره