ماجرای قلک پلاستیکی

آخرین خبر/قلک پلاستیکی خیلی وقت بود که پر شده بود و دیگر جایی برای اسکناس نداشت، برای همین خیلی ناراحت بود. میدانست به زودی میخواهند او را خالی کنند. قلک فکر میکرد بعد از اینکه پولهای داخلش را بردارند، او را برای همیشه دور میاندازند. قلک تا صبح به این فکر کرد که ای کاش سینا هیچ وقت او را خالی نمیکرد، اما شنیده بود که سینا برای خریدن یک کفش نو به پولهای قلکش احتیاج دارد.
روز بعد، قلک بعد از خالی شدن به سطل بازیافت انداخته شد. او با بقیه وسایل بازیافتی به مرکز بازیافت میرفت. توی مسیر قلک یک صندلی پلاستیکی که پایهاش شکسته بود را دید. صندلی تا او را دید، گفت: «میبینی منو به خاطر یه پایهی شکسته دور انداختن. ای کاش هیچ وقت اون اتفاق نمیافتاد. تو واسه چی اینجایی؟» قلک سر پاره شدهاش رانشان داد و گفت: «منم دیگه استفادهای نداشتم.» آنها بعد از یک روز طولانی، خوابشان برد.
قلک با سرو صدای صندلی از خواب بیدار شد. صندلی با خوشحالی داد زد: «وای گلدون شدن چه کیفی داره. آهای قلک ببین تو هم یک گلدون قشنگ شدی. از این به بعد دیگه نباید قلک صدات کنم.» قلک نگاهی به خودش انداخت. یک گلدان قشنگ پلاستیکی شده بود. خیلی خوشحال شد، پس دور نیفتاده بود. فقط از این به بعد به جای اینکه خانهی سکه و اسکناس باشد باید خانهی گلهای قشنگ میشد.
غزاله صفدری