4
0
2.1K
آخرین خبر/ دخترک طبق معمول هر روز، جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفشهای قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد. بعد به بستههای چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد: «اگر تا پایان ماه هر روز بتوانی تمام چسب زخمهایت را بفروشی، آخر ماه کفشهای قرمز را برایت میخرم.» دخترک به کفشها نگاه کرد و با خودش گفت: «یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا...» و بعد شانههایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت: «نه... خدا نکنه... اصلا کفش نمی خوام.»