2
0
501
آخرین خبر/پارسا یه پسر کنجکاو بود که همیشه از دیدن گلها و برگها ذوق میکرد. یه روز مامان یه گلدون کوچیک آورد و گفت: «میخوای با هم یه گیاه بکاریم؟»
پارسا با هیجان گفت: «آره!»
با هم خاک ریختن، دونهها رو کاشتن، و کمی آب دادن. پارسا هر روز به گلدونش سر میزد، باهاش حرف میزد و نور خورشید رو تنظیم میکرد.
یه روز صبح، یه جوانهی سبز کوچولو از خاک بیرون زد!
پارسا با خوشحالی گفت: «سلام کوچولو!»
مامان لبخند زد و گفت: «تو با مهربونیت یه زندگی ساختی.»
پارسا فهمید که مراقبت کردن یعنی صبر، توجه، و عشق.
از اون روز، گلدونش شد دوست صمیمیاش و هر روز با هم بزرگتر میشدن.