2
1
665
آخرین خبر/ سعدی شیرینسخن در کتاب «گلستان»، داستانهایی گفته که هر کدام مثل یک چراغ، راه درست زندگی را نشان میدهد. در یکی از داستانها مینویسد: روزی روزگاری، در شهر بصره، در یک طلا فروشی مردی را دیدم که از بیابان آمده بود.
مرد گفت: «یک بار در دل بیابان راه گم کردم. خوراکیهایم تمام شد، آفتاب بیرحم بود و شکمم گرسنه بود. ناگهان چشمم به یک کیسه افتاد. خوشحال شدم و به امید اینکه غذا باشد دویدم طرفش. اما وقتی آن را باز کردم، دیدم مروارید است! اما آن همه مروارید گران و قشنگ، در آن بیابان خشک و بیآب، برای من حتی به اندازهی یک لقمه نان ارزش نداشت. همان لحظه فهمیدم که بعضی چیزها، هرچقدر قیمتی باشند، تا وقتی به آنها نیاز نداری، به درد نمیخورند».