بادامچیان: مصدق میخواست با دو رفراندوم شاه را ساقط کند
ایرنا/ رئیس شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی میگوید: من شاهد بودم مصدق وقتی برای انحلال مجلس رفراندوم برگزار کرد برای این نبود که مجلس را بخواهد کنار بگذارد. نمایندگان طرفدار او اگر استعفا میدادند، خود بهخود مجلس از اکثریت میافتاد و باطل میشد. مصدق میخواست در رفراندوم دوم این مطلب را به آراء عمومی بگذارد که «شما میخواهید مصدق حاکم کشور باشد یا شاه؟!» و طبعا مصدق رای میآورد.
«تاریخ شفاهی ایرنا» این بار سراغ اسدالله بادامچیان چهره شناخته شده اصولگرا رفته است. مرد ۸۴ سالهای که از یک خانواده سیاسی برخاسته است؛ با پدربزرگ و داییهایی سیاسی. او از بدو تولدِ حزب موتلفه اسلامی از اعضای مهم این تشکل بود؛ قدیمیترین حزب ایران که اکنون هم اجازه فعالیت دارد.
بادامچیان را در دفتر حزب موتلفه در حوالی میدان هفت تیر تهران در ساختمانی تقریبا فرسوده ملاقات کردیم. گفت و گویی مفصل پیرامون شخص بادامچیان و حزب موتلفه شکل گرفت که بیش از دو ساعت زمان برد. بخش زیادی از سوالات نیز به علت ضیق وقت مجال ابراز پیدا نکرد و قرار شد در مصاحبهای دیگر به آنها هم پرداخته شود.
در قسمتی از بخش نخست گفت و گو که در پی میآید، مصاحبه شونده به پرسشهایی در رابطه با خانواده خود، خدمت سربازیاش، چگونگی تاسیس حزب موتلفه اسلامی، نظر امام خمینی(ره) درباره این تشکل و وجه تسمیه آن و سطح تحصیلات اعضای موتلفه پاسخ میدهد:
ایرنا: در ابتدا از خود و خانوادهتان بفرمایید.
بادامچیان: من در اول دی سال ۱۳۲۰ در کوچه حمام قبله، در خیابان ری تهران در یک خانه اجارهای به دنیا آمدم. پدرم مرحوم حاج محمدباقر در شغل فرش بودند و در سال ۱۳۶۴ از دنیا رفتند. هنوز هم در بازار فرش تهران، از نظر خوبی و سلامت و پول حلال و خوشرفتاری با دیگران مشهور و مورد احترام است. مادرم، مرحومه صدیقه امانی همدانی، خواهر شهید صادق امانی (از شهدای مؤتلفه اسلامی) و آقایان حاج سعید و حاج هاشم امانی هستند که هر سه از برجستگان انقلاب اسلامی بودند. مادرم هم از شخصیتهای ارزشمند و بسیار مؤثر در جریانات انقلاب بود.
من داماد دایی خودم (حاج سعید امانی) هستم. حدود ۵۰ سال است که زندگی صمیمانهای با همسرم دارم و در مسیر انقلاب اسلامی هستیم. پنج دختر دارم که همه ازدواج کردهاند و خوب و متدین هستند و هیچ کدام هم اهل رانت و این قبیل چیزها نیستند و کلاً در خانواده ما رانت وجود ندارد. یک پسر هم دارم که دانشجوست و در رشته مکانیک درس میخواند و تا الان مورد رضایت من بوده است و انشاءالله خدا هم از همه ما و ایشان راضی باشد.
دو تا برادر داشتم که یکی از آنها مرحوم حاج اکبر بودند که دو سال قبل مرحوم شدند و از نیروهای متدین و مبارز و انقلابی و مورد اعتماد بودند. یک برادرم هم الان کاسب هستند و از نیروهای شهید اسدالله لاجوردی بودند و در جبهه و جنگ حضور داشتند و مجروح جنگ تحمیلی هستند. البته انجام وظیفه کرده و الان هم کاسب است و آنچه که در خط انقلاب باید انجام وظیفه کند، همان کارها را انجام میدهد.
شما کارشناسی علوم سیاسی و دکترای روابط بینالملل دارید؟
بله. من لیسانس و فوقلیسانس را در رشته علوم سیاسی و در روابط بینالملل دکتری گرفتم. از نظر حوزوی هم در حد سطح تحصیل کردهام.
سربازی رفتهاید؟
خیر، ابتدا به خاطر اینکه به شاه خدمت نکنم، بحث طلبگی را پیش گرفتم ولی دیدم طلبگی مانع رفتن به سربازی نیست. بعد از چند سال که به اصطلاح سرباز فراری بودم، یعنی در سال ۱۳۴۳ دستگیر شدم. در شهربانی بازجو و شکنجهگر آنجا از من سوال کرد که «سربازی رفتهای؟» گفتم نه. گفت «سرباز فراری هستی؟» گفتم نه، گفت «معافیت داری؟» گفتم نه. گفت «پس چی؟» گفتم غایبم! گفت «تو را میفرستم سربازی.» گفتم بفرست. گفت «نمیترسی؟» گفتم نه، گفت «چرا تا حالا نرفتهای؟» گفتم موقعیت پیش نیامده و نرفتم، الان هم اگر شما بفرستی، باید خدمت سربازی را انجام بدهم. گفت «تو به درد خدمت زیر پرچم شاهنشاهی نمیخوری.» البته این را درست میگفت! من معافی ۲۰۰ تومانی دارم که آن زمان پول زیادی بود، از من گرفتند و معافیت به من دادند.
پدرتان با فعالیتهای سیاسی شما موافق بود؟
چون حکم مرجع تقلید و امام خمینی (ره) بود و پدرم هم بسیار متدین و متشرع بود، مخالفتی نداشت ولی هر پدری نسبت به پسرش در آن شرایط و ماجراها نگرانی هایی دارد. ایشان هر وقت مرا میدید، میگفت مراقب باش. من هم میگفتم تا الان بیست، سی سال اضافه زندگی کردهام. چون من در جریان غائله ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ باید شهید میشدم. سه بار تا مرز شهادت در درگیریهای ۱۵ خرداد رفتم ولی خدا نخواست. الان هم در خدمت شما هستم.
کل خانواده ما مخالف شاه بودند. اخیراً که آقای دکتر مجتبی امانی آسیب دید، تلویزیون ایران اینترنشنال یا من و تو گفت همه این خانواده این تیپی هستند. دایی من حاج صادق در زمان رژیم پهلوی به شهادت رسید. حاج هاشم دایی دیگر من خزانهدار فدائیان اسلام و بیش از ۱۲ سال زندانی رژیم پهلوی بود. حاج سعید هم از مبارزین کتکخورده ضد رضاشاه در جریان جمهوری انگلیسی رضاشاه بود که به دستور (شهید) آیتالله سید حسن مدرس در مقابل مجلس تجمع کرده بودند.
یک روز در سال ۱۳۵۴ در بازجویی کمیته مشترک، بازجویی پس میدادم. عضدی سربازجو و شکنجهگر پلیدی بود. گفت «چریکی که میگویید، کیست؟» بازجو ولیخانی که مشهور بود به محمدی، گفت «پرونده این را نگاه کنید. ۲۲ نفر از فامیل خبیث و کثیف اینها یا معدومند یا زندانی. ضمناً هفت هشت نفر را هم نگفته است.» راست میگفت همان موقع باجناق من زندان بود که من اسمش را ننوشته بودم.
یعنی از پدربزرگم مرحوم شیخ احمد امانی که از مبارزین طرفدار شیخ فضلالله نوری در زمان مشروطه و همچنین از مخالفین رضاخان بود تا داییهای من بعد از فرار رضاخان، همه فعال سیاسی مخالف بودند. حاج صادق امانی از موسسین گروه شیعیان بود. ایشان فرهنگی بود و در جریان فدائیان اسلام همراه با فعالیت اسلامی، مبارزه مسلحانه هم داشت. دایی دیگرم، حاج هاشم هم از فدائیان اسلام و از رهبران این تشکّل بود. حاج سعید هم در بازار تهران، محور و جزو معتمدین امام و رهبری در بازار بود. همچنین دبیرکل جامعه انجمنهای اسلامی اصناف در بازار و مدتی هم پس از انقلاب نماینده مجلس شورای اسلامی بود. این بیت، یک بیت فعال و بدون هیچگونه نقطه منفی مالی یا سیاسی و مسائل دیگر است.
جمعیت مؤتلفه اسلامی چطور به وجود آمد و اسم آن از کجا گرفته شده است؟
در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ وقتی آمریکا و انگلیس با هماهنگی دربار و شبکه نفوذی فراماسونری مثل اسدالله رشیدیان و غیره در کشور کودتا کردند، متدینین نتوانستند آن شرایط را ادامه بدهند. چون مرحوم آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی دچار مشکلات گوناگون شد و نتوانست موقعیت رهبری مبارزه را داشته باشد. مرحوم آیتالله العظمی سیدحسین طباطبایی بروجردی هم سیاست تربیت نیرو برای آینده را داشتند. در میدان مبارزه هم فدائیان اسلام بودند که دستگیر و شهید شدند و کسی از تیپ مذهبی نبود که بتواند رهبری نیروهای متدیّن اسلامی را برعهده بگیرد. لذا اکثر گروههای اسلامی مبارز دنبال کارهای زیرسازی فرهنگی برای آینده رفتند. مثلاً گروه شیعیان کار خودش را دنبال نکرد و دنبال کارهای فرهنگی مثل ساختن اردوهای تفریحی و غیره رفت.
زمانی که آیتالله بروجردی در سال ۱۳۴۰ به رحمت خدا رفت و در اسفند آن سال مرحوم آیتالله کاشانی هم از دنیا رفت، آمریکاییها خیالشان راحت شد که میتوانند اسلام را در ایران براندازند. برنامه رفراندوم شاه و همه پرسی ملی و بحث اصلاحات شاه، همه دستورات آمریکاییها بود که خود شاه هم خیلی نسبت به آنها مایل نبود و میگفت به همین طریق هم آمریکا دارد کارش را انجام میدهد.
جان اف کندی که رئیس جمهور آمریکا در آن زمان بود، با انگلستان هماهنگ کرد که در ایران، اسلام را براندازند. آنها برای این کار نیاز داشتند بندی در متمم قانون اساسی مشروطه که در آن نوشته شده بود «مذهب رسمی ایران، اسلام و شیعه اثنیعشری است و این اصل تا ظهور امام زمان(عج) لایتغیر است» را عوض کنند. این امر نیاز به یک همهپرسی و رفراندوم داشت. آنها میخواستند با اختیار خودشان همهپرسی که در مورد قانون اساسی مشروطه ممنوع بود را انجام دهند. بد نیست بدانید که شاه محمدمصدق را به خاطر همهپرسی که وی انجام داد، به سه سال زندان محکوم کرد وگرنه مصدق، نخستوزیر بود و شاه نمیتوانست کاری علیه او انجام بدهد.
من شاهد بودم مصدق وقتی برای انحلال مجلس رفراندوم برگزار کرد، برای این نبود که مجلس را بخواهد کنار بگذارد. نمایندگان طرفدار او اگر استعفا میدادند، خود به خود مجلس از اکثریت میافتاد و باطل میشد. مصدق میخواست به رفراندوم رسمیت ببخشد و در رفراندوم دوم این مطلب را به آراء عمومی بگذارد که «شما میخواهید مصدق حاکم کشور باشد یا شاه؟!» طبعاً هم چون حکومت دست او بود، رأی میآورد. به همین علت هم، شاه او را سرنگون کرد.
انگلیسیها موافق نبودند که شاه در ایران سرنگون شود، آمریکاییها اما به شرط این که مصدق با آن ها کنار بیاید، خیلی مخالف او نبودند. زمانی که کودتای ۲۸مرداد در ایران به وقوع پیوست، آمریکاییها در ایران مسلط شدند. حسین فردوست که نماینده ام.آی.6 انگلیس در ایران و دربار شاه بود، در خاطراتش مینویسد هر ۴۵روز یکبار سفیر آمریکا یک دفترچه رهنمود میآورد و شاه باید طبق آن عمل میکرد. یعنی شاه یک نوکر بی اختیار آمریکا بود.
از طرف دیگر حدود ۸۰ هزار مستشار آمریکایی و انگلیسی در ایران بودند که اکثر آنها آمریکایی بودند. آمریکاییها بر ارتش و نیروهای مسلح ما، با ستاد مشترک ارتش که آخرین نماینده آنها ژنرال گاست بود، مسلط بودند. یعنی ارتش در اختیار شاه نبود. ظاهراً شاه، فرمانده بود ولی در حقیقت آمریکاییها ارتش را هدایت و رهبری میکردند.
در اقتصاد و دارایی، غیر از ابوالحسن ابتهاج که فراماسونر آمریکایی بود، مستشاران آمریکایی در آنجا فعال بودند که اسامی آنها موجود است. در مسائل گوناگون کشور، اصل چهار ترومن که برای کشاورزی ایران تدوین شده بود، باعث شده بود آمریکاییها کاملاً بر اوضاع کشور مسلط باشند. از نظر فرهنگی هم آقا و خانم جردن آمدند در ایران و مؤسسه فرهنگی البرز را راهاندازی کردند.
این مؤسسه با سبک آموزش آمریکایی، از کلاس اول ابتدایی آموزش میداد تا پایان دبیرستان. بعد هم دانشگاه پهلوی شیراز را تأسیس کردند که دانشجویان مورد قبول خودشان را آنجا پذیرش کنند و آمریکایی بار بیاورند. همچنین در منطقه پل مدیریت تهران (سعادت آباد) جایی که دانشگاه امام صادق(ع) الان در آنجاست، مؤسسه مدیریت را داشتند و در آنجا کسانی را که تشخیص میدادند، میتوانند مدیران و مزدوران آمریکا باشند، آموزش میدادند و تربیت میکردند که در نهایت تمام مدیریت کشور از این مسیر، آمریکایی بشود.
مسائلی مثل بیحجابی و فساد و فحشا هم در تلویزیون که توسط ثابتپاسال بهایی تاسیس شد که با آمریکاییها مرتبط بود، ترویج میشد. بنابراین، آمریکا احساس میکرد ایران کاملاً در اختیار خودش است. آمریکا برای اینکه خیالش تخت و راحت باشد، به شاه فشار آورد که رفراندوم برگزار کند و به قول خودشان اصلاحات انجام بدهد.
از زمان میرزا صالح شیرازی فراماسونر دوران فتحعلی شاه که فراماسونری شکل گرفت، اینها عنوان کارشان اصلاحات است. در مشروطه، هم فتحعلی آخوندزاده کمونیست چپ میگوید اصلاحات و هم تقیزاده انگلیسی. یعنی این بحث، یک بحث جالبی است. به نام اصلاحات و اصلاحات اراضی و مسائل رای بانوان و سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها و ایجاد سپاه دانش و غیره، تصمیم گرفتند یک رفراندوم برگزار کنند و به این مسائل رسمیت بدهند. بعد که این مسائل در رفراندوم اول رسمیت یافت، در رفراندوم دوم بگویند ایران یک کشور به اصطلاح ملی و در واقع بیدین و لائیک و سکولار است و به این مساله رسمیت دهند، در حالی که در مقابل انگلستان و استعمار، این دین بوده که مقاومت کرده است. آنها در نهضت تنباکو، در نهضت جنگل، در تنگستان بوشهر و غیره، قدرت اسلام و مذهب را میخواستند از بین ببرند.
امام خمینی(ره) اما متوجه این نقشه شد و مطلب را برای علمای قم باز کرد. در صحیفه امام جلد اول، صفحه ۱۳۴، مطالب امام در رابطه با مساله رفراندوم و اصلاحات شاه منعکس شده و دقیقاً موضوع مشخص است. وقتی امام در مقابل این حرکت آمریکا و انگلیس و دربار ایستاد، فقط تیپ مذهبی به صحنه آمد اما جبهه ملی و نهضت آزادی هر دو معتقد بودند که «اصلاحات آری و دیکتاتوری نه»، و این مطلب را به صورت پلاکارد جلوی دانشگاه نصب کرده بودند. یعنی اصلاحات آمریکایی و درباری شاه بله ولی امام ایستاد و گفت اسلام در خطر است و درخواست استنصار برای اسلام کرد.
متدینین از سراسر کشور به خصوص روحانیت و مراجعی که با امام همراه بودند، حرکت کردند. تیم ما هم به عنوان وظیفه و تکلیف شرعی رفتند خدمت امام. با امام کار شد. با توجه به تشکیلات سابق و سوابق تشکیلاتی و کار منظمی که تیپ آقای مهدی عراقی در فدائیان اسلام، تیپ آقایان امانی (حاج هاشم و حاج هادی) و شهید اسلامی که داماد ما بودند، کار تشکیلاتی را در خدمت امام انجام می دادند؛ اقداماتی مانند پخش اعلامیهها و بیانیههای ایشان. امام احساس کردند که نوع کار ما و سازماندهی و مواظبت خوب است.
ما از مهر ۱۳۴۱ خدمت امام رفتیم و در آذر ۱۳۴۱ اولین راهپیمایی انقلابی را در قم راه انداختیم. جالب است بدانید که با خط آقای شهید اسدالله لاجوردی نوشته شده بود «دست عمال اسرائیل از کشورهای اسلامی کوتاه!» این اولین پلاکاردی بود که پیشاپیش راهپیمایی گرفته بودند. راهپیمایی را از مسجد اعظم راه انداختیم و به منزل امام رفتیم. امام وقتی این حرکتها را دیدند و بعد از حادثه مدرسه فیضیه در فروردین سال ۱۳۴۲، یک روز جمعه در اردیبهشت همان سال که خدمتشان بودیم، فرمودند «در اتاق بغل باشید. من با شما کاری دارم.» دیدار عمومی که تمام شد، به من وظیفهای محول کرده بودند که انجام بدهم. لذا در آن جلسه با امام نبودم ولی بقیه آقایان مثل شهید عراقی و امانی و دیگران بودند.
امام در آنجا گفته بودند «شما که برای خدا کار میکنید، با هم باشید.» شهید عراقی گفته بود «ما که با شما هستیم.» آقای حبیب الله عسگراولادی گفته بودند اگر منظور شما تشکّل و سازماندهی است، این نیاز به گزینش و شناسایی افراد و میزان سرّنگهداری و توانمندی و غیره دارد. امام با لبخند فرموده بودند «شما لابد تحقیق من را قبول دارید. من در مورد تکتک شماها تحقیق کردهام، شما که برای خدا کار میکنید، با هم مؤتلف شوید».
این عین عبارت امام بود و بعد از این جلسه، وقتی امام رفتند، آقای عسگراولادی و عراقی و امانی جلسهای در همان اتاق در منزل امام در قم تشکیل دادند و جلسه تأسیس حزب مؤتلفه آنجا انجام شد. پیشنهاد عراقی بود که گفته بود امام وقتی گفتند با هم مؤتلف شوید، اسم این تشکیلات را میگذاریم مؤتلفه اسلامی.
اسم این تشکل را حزب نگذاشتیم به خاطر اینکه اولا حساسیت ایجاد نکند و ثانیا بتوانیم بگوییم ما یک هیات دینی هستیم نه سیاسی. من خودم در سال ۱۳۴۳ که دستگیر شدم، پرونده و بازجوییهای من موجود است، گفتم من اصلاً سیاسی نیستم و به کارهای سیاسی کاری ندارم. یک هیات دینی بود و ما در آن کار دینی میکردیم. لذا به این وسیله اعتراف نکردیم و چیزی را لو ندادیم. این مطلب را من در کتاب هیاتهای مؤتلفه اسلامی که بعدها نوشتم ذکر کردهام.
گفته میشود اعضاء مؤسس مؤتلفه هیچ کدام دیپلم متوسطه هم نداشتند و در داخل زندان به تحصیل مشغول شدند، این مطلب را تأیید میکنید؟
خیر. ما در مؤتلفه هم افراد روحانی، هم دکتر داشتیم. بعضیها که در دورههای اول آمدند و در مبارزه تبدیل به چهره هم شدند، آن زمان کمتر مدارک تحصیلی دانشگاهی و غیره داشتند. شهید محمدعلی رجایی، دیپلم آمار و لیسانس آمار داشت. آقای محمد جواد باهنر دکترا داشت، آقای مرتضی مطهری هم که فقیه بود.
پنج نفر روحانی شامل آقای مرتضی مطهری، آقای دکتر سیدمحمد بهشتی، آقای محی الدین انواری و شیخ احمد مولایی که مورد تأیید امام هم بودند، در شورای روحانیت مؤتلفه بودند. ما انواع و اقسام افراد را داشتیم، مثلاً آقای حبیب الله عسکراولادی در داخل زندان دکترا خواند، من قبل از انقلاب مدرک حوزه را گرفتم. این که میگویند افراد مؤتلفه همه از بازاریها بودند هم حرف درستی نیست. ما در تشکیلات خودمان در سراسر کشور از روحانی، کارگر، مهندس و دکتر داشتیم. دکتر حسین عالی، آقای سیدعلی اکبر ابوترابی فر که اخیراً کتاب بزرگداشت خاطرات ایشان منتشر شد یا سیدعلی اندرزگو از مؤتلفه بودند.
همه نوع افرادی حتی از ارتش هم در مؤتلفه داشتیم؛ حتی یک نفر باربر بازار به نام مشهدیتقی هم بود که من همه عمرم به صفا و پاکی و بینش عمیق و تقوای این باربر بیسواد غبطه خوردم. وقتی امام در منزل آقای روغنی بودند، برای امام یخ میبرد و مطالب ما را به امام منتقل میکرد و به نوعی رابط ما با امام بود.
مؤتلفه یک حزب فراگیر بود و هرکس احساس میکرد که میخواهد تکلیف شرعی را انجام بدهد و خدمت امام میرفت، امام میگفتند بروید موتلفه. ضمن اینکه خود امام دستور تشکیل مؤتلفه را دادند. کلاً دو تا حزب هست که امام برای تشکیل آنها دستور مستقیم دادند؛ یکی حزبالله لبنان است که در صحبتهای سیدحسن نصرالله هم هست که میگوید ما دو مؤتلفه اسلامی، یعنی دو حزبی هستیم که امام مستقیم دستور دادند که تشکیل بشود. بنابراین اگر امام مخالف بودند، چنین دستوری نمیدادند.