نماد آخرین خبر

داستان پرغصه یک پسر؛ از دانشگاه تا کلانتری

منبع
خراسان
بروزرسانی
داستان پرغصه یک پسر؛ از دانشگاه تا کلانتری

خراسان/ خودم هم نفهمیدم که چگونه در دوران تحصیل در دانشگاه به مصرف قرص‌های خطرناک آلوده شدم، گویی فقط می‌خواستم عقده‌ها و حقارت‌های گذشته را جبران کنم؛ اما اکنون که دچار بیماری‌های عجیب و غریب شده‌ام، از اشک‌های مادرم شرمسارم که به آرامی بر چهره رنج‎دیده اش جاری می‌شود.

این‌ها بخشی از اظهارات جوان ۲۶ ساله‌ای است که به همراه مادرش وارد مرکز انتظامی شده بود. این جوان که اعتیاد شدیدی به قرص‌ها و انواع موادمخدر دارد، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: پدرم مردی پرخاشگر و عصبانی بود تا حدی که چیزی جز فریادها و کتک‌کاری‌هایش در خاطرم باقی نمانده است. مادرم نیز در برابر رفتارهای ناهنجار پدرم فقط سکوت می‌کرد تا آبروداری کند. 
خلاصه در میان تنبیه و سرزنش‌های پدرم که همواره مرا «دیوانه» خطاب می‌کرد، بزرگ می‌شدم اما هیچ‌گاه چشمان اشکبار مادرم نیز از خاطرم بیرون نمی‌رفت که چگونه مانند شمع می‌سوخت ولی لحظه‌ای در حمایت از من و خواهرم درنگ نمی‌کرد. تا زمانی که دیپلم گرفتم، او مدام مراقب وضعیت تحصیلی‌ام بود و با کمک مالی پدربزرگم نمی‌گذاشت وقفه‌ای در ادامه تحصیل من ایجاد شود؛ اما پدرم فقط صحنه‌های ترس و وحشت را مقابل دیدگانمان رقم می‌زد و غرور جوانی‌ام را لگد مال می‌کرد. در این شرایط بود که در رشته برق صنعتی وارد دانشگاه آزاد شدم؛ بازهم مادرم با پولی که از پدربزرگم می‌گرفت، شهریه‌ام را می‌پرداخت.

در همین روزها بود که با «فردین»آشنا شدم و با او به درددل پرداختم. طولی نکشید که رفاقت ما رنگ صمیمانه ای به خود گرفت و او پای مرا به مهمانی‌ها و دورهمی‌های شبانه باز کرد. آن جا بود که به پیشنهاد «فردین» و برای فراموش کردن غم و غصه‌هایم، به مصرف سیگار و مشروبات الکلی روی آوردم. از سوی دیگر هم می‌خواستم با این رفتارها، عقده‌ها و حقارت‌های گذشته را جبران کنم. خلاصه خیلی زود مصرف قرص‌های مخدردار را نیز به توصیه «فردین» شروع کردم و تا به خود آمدم دیگر جوانی معتاد بودم. خواهرم که در یکی از رشته‌های زیرمجموعه پزشکی تحصیل می‌کرد، متوجه رفتارم شد و ماجرای اعتیادم را فهمید و موضوع را برای مادرم بازگو کرد.

حالا دیگر فقط شرمسار اشک‌های مادرم بودم اما نمی‌توانستم اعتیادم را ترک کنم. چندبار پنهانی و با کمک پدربزرگم در مراکز ترک اعتیاد بستری شدم اما فایده‌ای نداشت و دوباره به سراغ قرص‌هایی مانند ب۲ و متادون می‌رفتم. مادرم برای آن که اوضاع را عادی جلوه دهد، یک دستگاه وانت پیکان مدل پایین برایم خرید تا برای جمع‌آوری ضایعات و بازیافت با شهرداری همکاری کنم؛ ولی به خاطر اعتیادم به «ماشروم»و «گل» نمی‌توانستم به کارم ادامه بدهم. این بود که به دور از چشم آن‌ها وانت را فروختم و یک دستگاه پراید خریدم تا در تاکسی اینترنتی کار کنم؛ ولی مدت زیادی نگذشت که دچار بیماری‌های عجیب و غریبی شدم.

اعضای بدنم لمس می شد و با حالت هذیان‌گویی، حرف‌های نامربوطی بر زبان می‌راندم. حتی نمی‌توانستم استکان چای را در دستم نگه دارم. لرزش عجیبی پا و دستانم را فراگرفته بود. مادرم فقط اشک می‌ریخت و تلاش می‌کرد با حبس‌کردن من در اتاق، این حوادث تلخ را از پدرم پنهان کند. حالا که پدرم برای حدود یک ماه به مسافرت کاری رفته است من و مادرم به کلانتری آمدیم تا شاید راهی برای نجات بیابم.
با صدور دستوری از سوی رئیس کلانتری مقدمات معرفی این جوان به مراکز ترک اعتیاد فراهم شد و بررسی‌های روان‎شناختی نیز در دایره مددکاری اجتماعی ادامه یافت. 

🔹"آخرین خبر" در روبیکا
🔹"آخرین خبر" در ایتا
🔹"آخرین خبر" در بله

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره