قتل هولناک مادر و دختر در سایه جنگ!

هفت صبح/ در پی وقوع یک جنایت تکاندهنده در خانهای مسکونی واقع در میدان حر تهران، دو زن از اعضای یک خانواده، به شکل فجیعی به قتل رسیدند.
لیلا ۶۲ ساله و دخترش غزال ۴۰ ساله مقتولین این جنایت هستند. این جنایت، که در میانه فضای پرالتهاب ناشی از بحران منطقهای رخ داد، شوک و اندوه عمیقی را برای اطرافیان و همسایگان بههمراه آورد. در حالیکه تحقیقات پلیسی در حال انجام است، در ادامه این گزارش جزئیات ماجرا را از زبان دختر ۱۸ ساله غزال بخوانید.
دو قربانی، یک تراژدی
غزال و مادرش ساکن یکی از مجتمعهای مسکونی در مرکز تهران بودند. جسد بیجان این دو زن در منزل شخصیشان پیدا شد؛ جایی که به صحنه یک جنایت بیرحمانه تبدیل شده بود.
مبینا، دختر ۱۸ ساله غزال و نوه لیلا، با صدایی بغضآلود، جزئیاتی از روز حادثه را بازگو کرد.
او میگوید همهچیز از تصمیمی ساده آغاز شد:«مادر و مادر بزرگم مقدار قابل توجهی طلا در صندوق امانات بانک داشتند. با آغاز جنگ ایران و اسرائیل آنها تصمیم گرفتند طلاهای خود را از بانک خارج کنند و در منزل نگه دارند. بعد هم میخواستند طلاها را بفروشند و حتی وقتی پرینت تماسهای مادرم بررسی شد، مشخص شد که او با چند طلافروش هم در رابطه با فروش طلاها حرف زده بود.»
مبینا ادامه داد:«وقتی سه ساله بودم مادر و پدرم از هم جدا شده بودند و مادرم با مرد دیگری ازدواج کرده بود. در روزهای جنگ مادرم در خانه مادربزرگم ساکن بود.» روز حادثه، چهارم تیر، مبینا حوالی ساعت ۱۳:۲۵ با مادرش تماس تلفنی داشت. طبق قرار قبلی، قرار بود فردای آن روز، پنجشنبه، برای فروش و تعویض طلاها به بازار بروند. اما صبح پنجشنبه، تماس تلفنی پدرش مبینا را از خواب بیدار کرد. خبر غیرمنتظرهای که به او داده شد، نوید روزی تلخ و پراضطراب را میداد.
قطع تماس و شروع نگرانیها
پدر مبینا خبر داده بود که دخترخاله مادرش شب گذشته به خانه آنها دعوت شده اما هیچ پاسخی از طرف میزبانان دریافت نکرده است. نگرانی بلافاصله سراسر وجود مبینا را گرفت: «تماسهای مکرر من با مادر و مادربزرگم بیپاسخ ماند. همراه پدرم به خانه مادربزرگ رفتیم، اما کسی در را باز نکرد.
پس از بازگشت به خانه، از پدرم خواستم با داییام تماس بگیرد تا شاید او یا همسر مادرم اطلاعاتی داشته باشند. تماس با دایی مشخص کرد که همسر مادرم نیز از او بیخبر است.» خانواده برای بار دوم به خانه مادربزرگ بازمیگردند. این بار، همسر جدید مادر نیز در محل حضور داشت.
صحنه جنایت؛ خانهای در خون
همسر غزال اظهار داشت که به طبقه سوم زنگ زده اما بهدلیل قطعی برق، در باز نشده است. در همین حین، یکی از همسایگان طبقه سوم که با غزال صمیمی بود، متوجه باز بودن در شد. وقتی وارد خانه شد، با صحنهای هولناک مواجه شد: پیکر بیجان دو زن در میان برکهای از خون افتاده بودند.
مبینا که با شنیدن این خبر شوکه شده بود، درخواست کرد به طبقه بالا برود، اما پدرش اجازه نداد. پدرش به همراه شوهر غزال وارد خانه شدند. بنا بر مشاهدات، پیکر لیلا کمی جلوتر از غزال روی زمین افتاده بود. بررسیهای اولیه تیم جنایی نشان داد که مادربزرگ با ضربات چاقو به گردن و مادر با ضربات متعدد به قفسه سینه به قتل رسیدهاند.
آثار دفاعی روی بدن غزال نشان میداد که او در لحظات آخر با قاتل یا قاتلان درگیر شده و سعی در مقاومت داشته است. مبینا در ادامه گفت:«از پلهها با اضطراب بالا رفتم ولی نتوانستم وارد آپارتمان شوم. بوی خون در مشامم پیچید و دیگر چیزی نفهمیدم.»
خانهای بدون نشانه از ورود اجباری
نکته قابلتوجه در بررسیهای اولیه پلیس این بود که هیچکدام از درها شکسته یا تخریب نشده بودند. نشانهای از ورود اجباری به منزل وجود نداشت. اما کیف مخصوص نگهداری طلاها خالی شده بود. بهعبارت دیگر، قاتل یا قاتلان، بدون برجا گذاشتن اثری از زورگیری یا درگیری شدید، مستقیما سراغ محل نگهداری طلاها رفته بودند. آلت قتاله نیز در محل پیدا نشد. بررسیهای پزشکی قانونی علت مرگ هر دو قربانی را جراحات ناشی از ضربات چاقو اعلام کرد. اما اینکه این چاقو از کجا آمده و پس از جنایت چه بر سر آن آمده، هنوز در ابهام باقی مانده است.
رد پای آشنایی از درون خانه
مبینا تاکید میکند که طلاهای سرقتشده شامل چند شمش طلا و مقداری طلای آبشده بوده که ارزش آنها در مجموع حدود ۳ میلیارد تومان تخمین زده میشود.
شواهد ابتدایی نشان میدهد فرد یا افرادی که به خانه وارد شدهاند، بهخوبی میدانستهاند طلاها کجا نگهداری میشود.
این موضوع احتمال آشنایی قاتلان با خانواده را تقویت میکند. به گفته مبینا، تاکنون دو نفر از افراد نزدیک به مادرش بازداشت شدهاند، اما هنوز اعترافی از آنها گرفته نشده است. هویت قاتل یا قاتلان و انگیزه اصلی این قتل فجیع همچنان در دست بررسی است.
با وجود پیشرفتهایی در روند تحقیقات و بازداشت مظنونان، خانواده قربانیان همچنان در انتظار روشن شدن حقیقت هستند. حقیقتی که شاید بتواند اندکی از رنج این فاجعه کم کند، هرچند زخم این داغ، هیچگاه التیام نخواهد یافت.