دستگیری دختر فراری در لانه سیاه؛ زنم بعد از فرار او سکته کرد!

خراسان/ دختری که از خانه فرار کرده و گرفتار حوادثی تلخ شده است، داستان زندگیاش را تعریف کرد.
از سختگیریها وپرخاشگری پدرم خسته شده بودم به طوری که دیگر نمیتوانستم با او کنار بیایم. احساس میکردم پدر و مادرم مرا در قفس نگه داشتهاند! حس تنفر از این گونه رفتارها همه وجودم را فرا گرفت تا جایی که چند روز قبل با بهانه ای از خانه فرارکردم و در خیابانها سرگردان بودم.
دختر ۱۶ساله که به همراه ۳ پسرجوان و دو دختر دیگر در یک لانه کثیف دستگیر شده بود در ادامه سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: وقتی به خاطر سرگردانی های بی هدف، همه پول هایم را خرج کردم ،دیگر حتی نمی توانستم برای خودم نان خالی تهیه کنم. با دو تن از دوستانم تماس گرفتم و ماجرای فرارم را برای آن ها بازگو کردم . لادن و نیلو فر هم به دنبالم آمدند و مرا با خود به خانه مجردی یکی از دوستانشان در اطراف مشهد بردند . آن جا ۴ پسر جوان دیگر هم حضور داشتند .دقایقی بعد پسران جوان بساط مشروب خوری به راه انداختند و خیلی اصرار کردند که من هم از آن مشروبات بنوشم!
اما من که تازه فهمیدم درچه دام خطرناکی افتاده ام و هستی و آینده ام در معرض خطر قرارگرفته است . دست وپایم لرزید ،حالا احساس ترس و ناامنی همه وجودم را فراگرفته بود به همین دلیل به دنبال راهی برای فرار می گشتم اما دیگر دیر شده بود و من هیچ بهانه ای برای گریز از آن خانه کثیف نداشتم تا این که ناگهان نیروهای انتظامی با گزارش همسایگان از راه رسیدند و پس از کشف مقداری مشروبات الکلی و مواد مخدر صنعتی،مرا هم به همراه دوستانم و آن پسرهای جوان به کلانتری هدایت کردند اما اکنون می فهمم که حتی به خاطر پرخاشگری و کتک کاری های پدرم نیز نباید از خانه فرارمی کردم چراکه حداقل احساس ناامنی و تعرض نگرانم نمی کرد. البته من هم ندانسته به دنبال آزادی های بیشتری بودم که حالا می فهمم نام آن رفتارها و خواسته های من آزادی نبود، بلکه «بی بندوباری»بود. دختر نوجوان در حالی که به شدت اشک می ریخت، ادامه داد:حالا که با حضور به موقع پلیس از آن شرایط وحشتناک رهایی یافتم دیگر هیچ گاه خانه امن خودمان را ترک نخواهم کرد!
در همین حال با دستور سرهنگ آخوندی (رئیس کلانتری جهادمشهد)مشاور و مددکار اجتماعی با پدر دختر مذکور تماس گرفت و او را به کلانتری دعوت کرد اما پدر با بیان این که دخترش حجاب کاملی ندارد و با آبرویش بازی کرده است به مشاور کلانتری گفت:همسرم با شنیدن ماجرای دخترم،سکته کرد واکنون در بیمارستان بستری است.من به دلیل ضعف اقتصادی و نداشتن توانایی مالی، از صبح تا شب کار می کنم. همه خواسته های دخترم را تامین کردم ولی او همواره برایم مشکل به وجود می آورد به همین خاطر دیگر حاضر نیستم از او نگهداری کنم و بهتر است او را تحویل بهزیستی بدهید!...
در این هنگام دختر نوجوان دیگر حرف های پدرش را نمی شنید و اشک ریزان از مددکار اجتماعی می خواست تا هر طور شده صدای مادرش را بشنود اما...


















