وقتی بهلول باعث خنده حاکم شد

آخرین خبر/بهلول مردی دانا و نکتهسنج بود که تظاهر به دیوانگی میکرد. روزی همسر حاکم کوفه دختری به دنیا آورده بود و حاکم که دلش پسر میخواست، از این موضوع خیلی غمگین بود.
وقتی بهلول از ناراحتیِ امیر باخبر شد، به دیدنش رفت. با لبخند نزدیک شد و آرام گفت: «ای امیر، چرا اینقدر ناراحت و غمگینی؟» امیر آهی کشید و گفت: «من همیشه آرزو داشتم پسری داشته باشم، اما همسرم دختری به دنیا آورده. دلم شکسته»!
بهلول کمی فکر کرد و با شیطنتهای همیشگیاش گفت: «یعنی دوست داشتی خداوند بهجای این دختر زیبا و سالم، پسری دیوانه مثل من به تو میداد؟»
امیر با شنیدن این حرف خندهاش گرفت. تازه فهمید که نباید برای داشتن دختر ناراحت باشد پس خدا را شکر کرد و دستور داد غذا و آب بیاورند. بعد هم اجازه داد تا مردم برای تبریک گفتن پیشش بیایند.
دوستان خوبم بگین که بازم دوست دارین از قصههای شیرین بهلول با هم بخونیم؟