کشاورزی که یک شبه پولدار شد!
آخرين خبر
بروزرسانی

آخرین خبر/روزی پادشاهی تصمیم گرفت مردم سرزمینش را بیازماید. او دستور داد سنگ بزرگی را در میانهی جاده بگذارند و خودش دورادور تماشا کند. صبح تا عصر، بازرگانان و ثروتمندان بسیاری از آنجا گذشتند. همه غر میزدند که «این چه شهری است؟ چرا کسی سنگ را برنمیدارد؟» اما هیچکس حتی خم نشد تا سنگ را کنار بگذارد. نزدیک غروب، دهقانی با سبدهای پر از میوه روی دوشش رسید. بارش را زمین گذاشت، آستینها را بالا زد و با زحمت زیاد سنگ را از جاده بیرون برد. درست همانجا زیر سنگ کیسهای دید پر از سکههای طلا و یادداشتی که رویش نوشته بود: «این پاداش کسی که با تلاش خود راه دیگران را هموار کند.» دهقان لبخند زد و فهمید سختیها همیشه برای آزار ما نیستند؛ گاهی آمدهاند تا فرصتی برای دانایی، کوشش و رشد باشند.


















