طرح جدید اسرائیل برای خاورمیانه چیست؟

ایرنا/ این گزارش با مرور اظهارات تام باراک و سیاستهای اسرائیل پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، نشان میدهد تلآویو با اتکای به حمایت بیقید و شرط آمریکا، مرزهای سنتی را بیاعتبار کرده و راهبردی هژمونیک برای سلطه سرزمینی و نظامی در غزه، لبنان و سوریه دنبال میکند. از «دکترین فردای جنگ» نتانیاهو تا الهام از «طرح ینون» و سیاست «پیرامونی» بنگوریون، هدف تضعیف و تجزیه کشورهای عربی، ایجاد مناطق حائل و بهرهگیری از اقلیتهاست.
سامی العریان، مدیر مرکز اسلام و امور جهانی دانشگاه زعیم استانبول
به گزارش فرارو به نقل از نشریه میدل ایست ای، تام باراک، در جدیدترین گفتوگوی خود با اشاره به عملیاتهای نظامی اسرائیل در منطقه گفت: «اسرائیل به همه حمله میکند.» او با نام بردن از سوریه، لبنان و تونس و همچنین اشاره به حمله اخیر به قطر، این اقدام را «حرکتی نادرست» خواند.
در همین حال، تام باراک، سفیر پیشین دولت ترامپ در ترکیه و نماینده ویژه او در امور سوریه، که پیشتر صلح را «توهم» و مرزها را «ابزار چانهزنی» توصیف کرده بود، بار دیگر به دلیل مواضع صریحش درباره جنگهای اسرائیل و حمایت آشکار واشنگتن از آن در کانون توجه قرار گرفته است. او چندی پیش در اظهاراتی بحثبرانگیز تأکید کرده بود: «از نگاه اسرائیل، خطوطی که سایکس–پیکو ترسیم کرده، بیمعنا هستند.» این مقام پیشین آمریکایی تاکید کرد: «اسرائیلیها هر جا بخواهند میروند، هر زمان که بخواهند اقدام میکنند و هر آنچه لازم باشد برای دفاع از مرزهایشان انجام میدهند.»
اگر از لحن تحریکآمیز این گزارهها چشمپوشی کنیم، آنچه بهجامانده یک قضاوت آشکار و بیپرده است: از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به بعد، اسرائیل راهبردی هژمونیک را از مرزهای سنتیِ ترسیمشده در دوره استعمار دنبال کرده است. از اواخر ۲۰۲۳، بنیامین نتانیاهو دکترین «فردای جنگ» را رسمیت بخشید؛ دکترینی که بازگرداندنِ صلح در غزه را مشروط به اِعمالِ سلطهٔ کامل اسرائیل میداند. این سیاست بهسرعت بهصورت یک جنگ منطقهای و کارزارهای متوالی در سراسر خاورمیانه بروز کرده است که هدف آن حذفِ تمامی رقبای منطقهای اسرائیل و ترسیم مجدد ترتیبات ژئوپلیتیک در منطقه است.
از غزه تا جولان؛ گسترش مناطق حائل اسرائیل در خاورمیانه
اوایل سال ۲۰۲۴، بنیامین نتانیاهو نخستین چارچوب رسمی خود برای دوران «پس از جنگ» را منتشر کرد. در این سند، اسرائیل بر حفظ کنترل کامل بر تمامی سرزمینهای فلسطینی تأکید داشت و تعطیلی آژانس امداد و کار سازمان ملل برای آوارگان فلسطینی (آنروا) را در دستور کار قرار داد؛ اقدامی که در چارچوب کارزار پاکسازی قومی در غزه و بخشهای وسیعی از کرانه باختری قابل تعریف است.
تا ژوئیه ۲۰۲۴، نتانیاهو در سفر دیگری به واشنگتن اعلام کرد: «برای آینده قابل پیشبینی، ما باید کنترل امنیتی برتر [در غزه] را حفظ کنیم.» در ادامه، دولت اسرائیل طی سالهای ۲۰۲۴ و ۲۰۲۵ دقیقاً بر همین اساس عمل کرد. با تصرف «کریدور فیلادلفی» در امتداد مرز غزه و مصر (نقض معاهده صلح ۱۹۷۹ با قاهره )اسرائیل بهدنبال گسترش منطقه حائل خود رفت. مقامهای اسرائیلی بهروشنی تأکید کردند این سیاست حتی در صورت برقراری آتشبس نیز ادامه خواهد یافت؛ همزمان بر اخراج و جابهجایی اجباری فلسطینیان در غزه پافشاری کردند.
پس از توافق آتشبس با حزبالله در نوامبر ۲۰۲۴، اسرائیل اعلام کرد در پنج موقعیت راهبردی جنوب لبنان باقی خواهد ماند تا منطقه حائل خود در مرزهای شمالی را گسترش دهد. با وجود این تعهد، از آن زمان تاکنون هزاران بار آتشبس را نقض کرده است. چند روز پس از سقوط نظام بشار اسد در دسامبر ۲۰۲۴، ارتش اسرائیل با حملهای گسترده وارد سوریه شد و بیش از ۶۰۰ کیلومتر مربع از اراضی جدید این کشور را به تصرف درآورد؛ مساحتی بیش از نیمی از بلندیهای جولان که از سال ۱۹۶۷ تحت اشغال اسرائیل بوده است. پس از تهاجم به سوریه، یسرائیل کاتس، وزیر جنگ اسرائیل اعلام کرد ارتش اسرائیل «برای باقی ماندن در سوریه برای مدت نامحدود آماده است» و تاکید کرد که این کشور «منطقه امنیتی در حرمون را در اختیار خواهد گرفت و تضمین خواهد کرد که کل منطقه امنیتی در جنوب سوریه غیرنظامی شده و از سلاح و تهدیدات پاکسازی شود.»
اندکی بعد، بنیامین نتانیاهو تأیید کرد که اسرائیل قصد دارد این سرزمینها را بهطور دائمی اشغال کند و به صراحت گفت: «اسرائیل به نگهداشتن [جولان] ادامه خواهد داد، آن را شکوفا خواهد کرد و در آن سکونت خواهد گزید.» در همین چارچوب، اسرائیل دستکم شش پایگاه نظامی در منطقه موسوم به «حائل غیرنظامیشده» ایجاد کرده است. نتانیاهو همچنین مدعی شد توافق ۱۹۷۴ که این منطقه را تعریف میکرد دیگر اعتبار ندارد، زیرا با دولت پیشین بشار اسد به امضا رسیده بود.
طرح ینون؛ نقشه ایدئولوژیک اسرائیل برای تجزیه خاورمیانه
در سال ۱۹۸۲، عودد یِنون، دیپلمات ارشد پیشینِ وزارت خارجه اسرائیل، مقالهای با عنوان «راهبردی برای اسرائیل در دههٔ ۱۹۸۰» در نشریات سازمان جهانی صهیونیسم منتشر کرد. آنچه بهسرعت «طرح ینون» نامیده شد، بهمثابه یک نقشهٔ ایدئولوژیک برای رویکرد هژمونیک اسرائیل در خاورمیانه عمل میکرد.
عودد ینون منظومهای از نظم منطقهای را توصیف کرد که نه بر مرزهای تاریخیِ سایکس–پیکو مبتنی است و نه بر دولتهای فراگیر، بلکه بر دولتهای تکهتکه و فرقهای پیرامون اسرائیل استوار خواهد شد. در این چشمانداز، پیشنهاداتی مانند تقسیم لبنان به پنج استان بهعنوان رهاوردی راهبردی مطرح شد. او همچنین تجزیهٔ سوریه و عراق به کانتونهای قومی یا مذهبی را پیشبینی و آنها را از اهداف مرکزی اسرائیل در شرق قلمداد کرد. در سوی دیگر، یِنون از تجزیهٔ مصر به نواحی جغرافیایی متمایز سخن گفت و هشدار داد که اگر مصر دچار فروپاشی شود، کشورهایی مانند لیبی و سودان نیز تابِ ایستادگی در قالب کنونی را نخواهند داشت.
یک دهه پس از طرح ینون، برنارد لوئیس ، چهره دانشگاهی شاخص و از استراتژیستهای نزدیک به جریان صهیونیستی چشماندازی مشابه را مطرح کرد. در سال ۱۹۹۲، اندکی پس از پایان جنگ سرد، او دو مسیر احتمالی برای آینده منطقه ترسیم نمود: نخست، شکلگیری یک هژمونی عربی یکپارچه ؛ سناریویی که ایالات متحده باید مانع تحقق آن شود و دوم، تجزیه کشورهای منطقه در فرآیندی که لوئیس آن را «لبنانیسازی» نامید.
برنارد لوئیس استدلال کرد که بسیاری از کشورهای خاورمیانه ساختههای مصنوعی و جدیدی هستند که فاقد انسجام اجتماعی و هویت مشترکاند. به باور او، اگر اقتدار مرکزی این دولتها فروبپاشد، ساختارشان به فرقهها، قبایل، مناطق و احزاب گوناگون تجزیه خواهد شد. در کمتر از یک دهه، چند شاگرد نئومحافظهکار لوئیس از جمله پل ولفوویتز، ریچارد پرل، داگلاس فیت و دیوید ورمسر، نقشهای اصلی در تجزیه عراق و ویرانی منطقه در دوران دولت جورج دبلیو بوش ایفا کردند. آنها هرگز پنهان نکردند که چنین سیاستهایی پیش از هر چیز برای منافع اسرائیل دنبال میشد.
اتکا به اقلیتها و دولتهای غیرعرب؛ ستون راهبرد پیرامونی تلآویو
مدتها پیش از «طرح ینون»، دکترین «پیرامونی» دیوید بنگوریون شکل گرفت. این راهبرد بر ایجاد اتحاد با دولتهای غیرعرب و اقلیتهای پیرامونی جهان عرب یعنی ایران قبل از انقلاب ۱۳۵۷، ترکیه و اتیوپی استوار بود. این سیاست همچنین بر اتکا به بازیگران غیردولتی همچون کردها در شمال عراق، ارتش آزادیبخش خلق سودان در جنوب سودان و مارونیها در لبنان تکیه داشت. از اواخر دهه ۱۹۵۰، این دکترین در قالب روابط محرمانه با کردهای عراق و نیز هماهنگی با میلیشیاهای مسیحی در لبنان نمود یافت؛ روندی که نهایتاً در سال ۱۹۸۲ به حمله نظامی اسرائیل به لبنان انجامید.
منخیم بگین، نخستوزیر وقت اسرائیل، در سال ۱۹۸۰ منطق سیاست اقلیتمحور تلآویو را آشکارا بیان کرد و گفت: «اگر اقلیت مسیحی در لبنان مورد حمله قرار گیرد... اسرائیل بیتفاوت نخواهد ماند.» بیش از چهار دهه بعد، همین منطق بارها بهانه حملات اسرائیل به سوریه شد؛ حملاتی که با عنوان «حفاظت از اقلیت دروزی» توجیه گردید.
تنها دو ماه پیش، نتانیاهو در تلاش برای مشروعیتبخشی به بمباران داراییهای نظامی سوریه و تصرف اراضی تازه، بهطور ریاکارانه خطاب به جامعه دروزیهای سوریه گفت اسرائیل برای «نجات برادران دروزی» و «از میان برداشتن باندهای رژیم» دست به اقدام زده است. در عمل، آنچه در سوریه رخ داده، بازتابی روشن از بخشهایی از «طرح ینون» است. در واقع هدف اصلی شکلگیری مناطق خودمختار کُردی، نواحی دروزی و علوی و پایگاههای تضعیفشده سنی و شیعه بوده است.نقشه جدید نتانیاهو؛ از کنترل کامل بر کرانه باختری تا تسلط امنیتی بر غزه
پس از حمله غافلگیرکننده ۷ اکتبر ۲۰۲۳، دکترین دیرینه اسرائیل درباره «مرزهای قابل دفاع» بهشدت متزلزل شد. در ژوئیه ۲۰۲۴، بنیامین نتانیاهو همین پیام تهدیدآمیز را به کنگره آمریکا منتقل کرد. خدمات پژوهشی کنگره در گزارشی تأکید کرد که او «اصرار داشت اسرائیل باید کنترل امنیتی کامل بر تمام سرزمینهای غرب رود اردن و کنترل امنیتی برتر در غزه برای آینده قابل پیشبینی داشته باشد.» در میدان نبرد، ایجاد و گسترش «منطقه امنیتی» ارتش اسرائیل در شمال غزه و تحمیل مناطق موسوم به «جابجایی انسانی» نشان میدهد که مرزها بیش از آنکه خطوط کلاسیک میان دولتها باشند، بهعنوان مناطق کشتار، کریدورها و گذرگاههای کنترلشده بازپیکربندی شدهاند.
نزدیک به دو سال است که اسرائیل بیاعتنا به موازین حقوق بینالملل و بینیاز از دیپلماسی، در سایه حمایت بیقید و شرط ایالات متحده، برنامه توسعهطلبانه خود را بیپرده دنبال میکند. در این چارچوب، اسرائیل آزادی عمل نظامی را به کار گرفته، در تضعیف و تجزیه کشورهای همسایه نقشآفرینی کرده و از طریق پرورش روابط پیرامونی و اتکای تاکتیکی به اقلیتها، اکثریتهای عرب و مسلمان منطقه را تضعیف نموده است. از همین منظر، تعبیر باراک از سایکس–پیکو بهعنوان «خطوط بیمعنا» نه یک اغراق، بلکه بازتابی از منطق هژمونیک اسرائیل است؛ منطقی که در پی سلطه سیاسی، نظامی و سرزمینی یا همان «کنترل برتر» با تکبر و بیپروایی به پیش رانده میشود.
پرسش محوری آن است که آمریکا تا چه اندازه حاضر است چنین پروژهای را تأمین مالی و حمایت سیاسی کند. برای مردمان منطقه، پاسخ نه در بازسازی سایکس–پیکو بلکه در فراروی آن است: ساختن نظمی پساسایکس–پیکو بر مبنای حاکمیت و استقلال، جایی که اتحاد منبع قدرت باشد و کریدورها حامل کمک و تجارت باشند. تنها نظمی که بازترسیم سلطهجویانه اسرائیل را رد کند، توان دفاع از سرزمین و آزادی، تحقق عدالت برای فلسطین و تضمین ثبات منطقهای را خواهد داشت.