لایههای پنهان روان یک زن

خراسان/ فیلم «زن و بچه» رکورددار فروش افتتاحیه در میان آثار اجتماعی سینمای ایران شد؛ نگاهی روانشناختی به ماجراهای آن داشتیم
فیلم «زن و بچه» ساخته سعید روستایی، بیش از آنکه تنها یک درام اجتماعی باشد، سفری روانشناختی به لایههای پنهان روان زن ایرانی است؛ زنی که در دل ساختار مردسالار، بار چندین نقش را بر دوش میکشد و هر بار که به امید رهایی دست دراز میکند، بیشتر در چرخههای درد و بیپناهی فرو میرود. این فیلم در اولین روز اکران خود با فروش ۲میلیارد و ۶۰۰ میلیون تومانی، گام نخست خود را پرقدرت برداشت و رکورددار فروش افتتاحیه در میان آثار اجتماعی سینمای ایران شد. طبق آخرین آمار هم از مرز ۸۰۰ هزار مخاطب گذشته و تاکنون به فروش ۷۲ میلیارد تومان رسیده است. در ادامه به واکاوی روانشناختی این فیلم خواهیم پرداخت.
مادرانگی، زنانگی، تنهایی و شکستهای عاطفی
قهرمان داستان، مهناز، زنی است که بار مادرانگی، زنانگی، تنهایی و شکستهای عاطفی را یکجا حمل میکند. او مادری است زخمی که خود قربانی فرهنگ و روابط بیمار بوده و همین تجربهها به شکل مستقیم و غیرمستقیم به فرزندانش منتقل شده است. فیلم در لایه نخست، قصهای ساده روایت میکند: زندگی مهناز، کشمکش او با حمید، ازدواج حمید با خواهر کوچکتر او یعنی مهری، سرنوشت تراژیک فرزندان و در نهایت تنهایی و فروپاشی مهناز. اما در لایههای زیرین، این قصه تبدیل به مطالعهای دقیق درباره سبکهای فرزندپروری، انتقال زخمهای نسلی، مردسالاری، ترسهای مردانه و سوگ حلنشده میشود. همین لایههای زیرین هستند که فیلم را به اثری روانشناختی و تکاندهنده بدل میکنند. حمید در این میان نقشی اساسی دارد. او مردی است که ابتدا با مهناز وارد رابطه خواستگاری میشود اما در لحظه حساس، تصمیمش تغییر میکند. این تغییر نه به معنای عقبنشینی مطلق، بلکه به معنای انتخاب مسیری آسانتر است: ازدواج با مهری، خواهر کوچکتر مهناز. چنین انتخابی را میتوان از منظر روانشناسی اجتماعی و فردی تحلیل کرد.
حمید نه خائن و نه ضدقهرمان
حمید در برابر مهناز با زنی روبهروست که تجربه کرده، زخم خورده و از دل رنجها به زنی مستقلتر بدل شده است. چنین زنی برای مردی که در ناخودآگاهش به دنبال کنترل و تسلط است، تهدیدی به شمار میرود. مهری در مقابل، جوانتر، خامتر و مطیعتر است؛ انتخابی که کمتر اضطراب ایجاد میکند و با هنجارهای سنتی جامعه هم سازگارتر به نظر میرسد. در حقیقت، حمید نه خائن و نه ضدقهرمان است، بلکه انسانی است گرفتار در تعارضهای روانی و فشارهای اجتماعی. انتخاب او، بیش از آنکه ریشه در عشق داشته باشد، ریشه در ترس و خودمحافظی دارد. این انتخاب برای مهناز چیزی فراتر از شکست عشقی است. در ناخودآگاه او، ازدواج حمید با خواهر کوچکترش معادل حذف کامل ارزش و هویت است. مهناز نهتنها مرد زندگیاش را از دست میدهد، بلکه در رقابتی نابرابر با خواهرش هم شکست میخورد. همین تجربه روانی، بذر یک سوگ پنهان و حلنشده را در روان او میکارد؛ سوگی که بعدها در مرگ پسرش علیار به اوج میرسد.
سبکهای فرزندپروری مهناز
علیار، پسر مهناز تنها تکیهگاه عاطفی اوست. مهناز در غیاب حمایت همسر و خانواده، بهطور ناخواسته بار نقشهای عاطفی و روانی را بر دوش فرزندش میگذارد. او علیار را نه صرفاً بهعنوان فرزند، بلکه بهعنوان همدم و حتی جایگزینی برای مرد غایب زندگیاش میبیند. این وضعیت باعث میشود علیار زودتر از حد طبیعی وارد جهان بزرگسالی شود. رابطه او با یک زن بزرگسال، نماد همین بلوغ زودرس تحمیلی است؛ گویی فرزند، برای پرکردن خلأ مادر، به دنیایی پرتاب شده که هنوز برای آن آماده نیست. این رابطه نه نشانه آزادی و انتخاب سالم، بلکه بازتاب سبک فرزندپروری آشفته مهناز است؛ سبکی که میان سختگیری، رهاسازی و حمایت افراطی نوسان دارد و در نهایت کودک را بیپناه رها میکند. سبکهای فرزندپروری مهناز که میان سه سبک در نوسان است: گاه مستبدانه، وقتی که فشار روانیاش را بر فرزندان تخلیه میکند؛ گاه سهلگیرانه، وقتی انرژی نظارت و هدایت ندارد و بچهها رها میشوند( قماربازی علیار و رفتارهاو گاه حمایتگر افراطی، بهویژه نسبت به علیار که جایگاه ویژهای در قلب او دارد(در مدرسه و در برابر منشی) که همین ناپایداری سبک تربیتی باعث شکلگیری الگوهای متناقض در فرزندان میشود.
صحنهای پر از ابهام روانشناختی
مرگ علیار لحظهای است که تمام رشتههای روانی مهناز از هم میگسلد. او آخرین دلیل برای ادامه زندگی را از دست میدهد. در روانشناسی سوگ، فرد معمولاً از مراحل انکار، خشم، چانهزنی، افسردگی و پذیرش عبور میکند. اما مهناز در مرحله انکار و خشم متوقف میشود. او قادر به پذیرش نیست، و سوگش به سوگی پیچیده و حلنشده بدل میشود؛ زخمی که نه میبندد و نه اجازه حرکت به جلو میدهد. پایان فیلم که در آن مهناز کودکِ حمید و مهری را در آغوش میگیرد، صحنهای پر از ابهام روانشناختی است. از یک سو میتوان آن را تلاشی برای بازسازی مادرانگی ازدسترفته دانست؛ گویی او میخواهد بخشی از سوگ خود را از طریق بغل کردن این کودک آرام کند. از سوی دیگر، این صحنه میتواند نماد پذیرش تلخ و تسلیم باشد: زندگی حتی از دل انتخابهای دیگران ادامه مییابد و مهناز چارهای جز همراهی ندارد. اما در لایهای تاریکتر، این صحنه تکرار همان چرخه رنج است؛ مهناز دوباره مجبور است از باقیماندههای انتخابهای مردی که او را رها کرده، تغذیه عاطفی کند.
نویسنده: زهرا متقیشکیب | روان شناس و مدرسدانشگاه