معرفی بازی/ هفت سنگ

آخرین خبر/خانوادهی ما و عمو اسماعیل خانهی پدربزرگ بودیم. من و پدربزرگ توی حیاط بودیم. باباجون از کنار باغچه هفت تا سنگ صاف و تقریباً یکدست پیدا کرد و بالای هم چید. یک توپ پلاستیکی کوچک هم آورد و گفت: «دوست داری هفتسنگ یاد بگیری؟» سحر و پدرام هم توی حیاط آمدند. باباجون گفت: «باید دو گروه بشیم. گروه اول توی فاصلهی مشخصی از سنگها میایستن و سعی میکنن با توپ به سنگها بزنن اگه توپ به سنگ نخورد، جای گروهها عوض میشه.»
بعد بابا جون با توپ به سنگها زد سنگ اول و دوم افتادند. بابا جون گفت: «وقتی به سنگها میزنین باید حواستون باشه که خیلی سنگها به هم نریزن که مرتب کردنشون آسون باشه. اگه توپ گروه اول به سنگها خورد گروه دوم باید توپ رو بردارن و دنبال گروه اول کنن و سعی کنن گروه یک رو با توپ بزنن و همهشون رو بیرون کنن. اگه گروه یک موفق شدند قبل از اینکه همه اعضای گروهشون اخراج بشن سنگها رو دوباره مرتب کنن یک امتیاز میگیرن. اما اگه نتونن امتیازی نمیگیرن. جای گروهها با هم عوض میشه و بازی ادامه پیدا میکنه. گروهی که زودتر هفت امتیاز بگیره، برنده است.»
من گفتم: «میاین الان با هم بازی کنیم؟» باباجون گفت: «تو این بازی هر چی تعداد افراد گروه بیشتر باشن، بهتره.» باباجون، بابا و عمو اسماعیل را هم صدا کرد. عمو اسماعیل و بابا که سنگها را دیدند، گفتند: «آخ جون، هفت سنگ» بابابزرگ و سحر و عمو اسماعیل یک تیم شدند. من و بابا و پدرام هم یک تیم. بازی شروع شد.