غلام خپلو و ارباب کاردرست

آخرین خبر/حکایتهای فارسی با اینکه شیرین و بامزه هستن نکات آموزنده بامزهای هم دارن، باور نمیکنین؟ اینو بخونین:
مردی دانا غلامی تنبل داشت. شبی غلام تشنه شد ولی از بس خسته بود نفسی عمیق کشید و گفت:
«ای کاش سرم جای پام بود، اینجوری راحت آب میخوردم»! اربابش که هنوز خوابش نبرده بود، با لبخند گفت: «جوان، پاشو برو برام آب بیار، که حسابی تشنهم»!
غلام از جا پرید؛ کاسه را برداشت و آب آورد. اما ارباب بدون اینکه آب بخورد کاسه را به غلام داد و گفت:
«من که اصلاً تشنه نبودم! میخواستم فقط بهت بگم که سر و پا، هر کدوم سر جای خودشان هستن… اما اگه بخوای کاری رو انجام بدن، باید به جای تنبلی به آنها فرمان بدی تا حرکت کنن».
غلام که فهمید ماجرا از چه قرار است شرمنده شد.
خلاصه گاهی ما بهونه میآریم که «نمیشه» یا «ای کاش خودبهخود حل میشد»، ولی واقعیت اینه که برای رسیدن به چیزی، باید خودمون به بدنمون و فکرمون فرمان حرکت بدیم.