وقتی بیاخلاقی، چاشنی بیقانونی میشود

ایرنا/ تهران- ایرنا- بیقانونی آفت است و بیاخلاقی آفتی بزرگتر و وای از آن روزی که یکی، چاشنی دیگری شود؛ هم بار بیقانونی را بر دوش بکشی و هم بیاخلاقی؛ آنجاست که دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود و هر کسی ساز خود را میزند.
قانون تغییر ساعت، یکی از هزاران قانونی است که به تصویب رسید و به دستگاههای دولتی ابلاغ شد اما هزاران رنگ و بوی مختلف به خود گفت و در این میان هر دستگاهی سیاست خود را اجرایی کرد و باز مردم هستند که دچار مشکل شدند.
با اعلام تغییر ساعت ادارات، مردم با چالشهایی روبه رو شدند؛ از بینظمی ناشی از بیقانونی گرفته تا بیاخلاقی و تلفشدن عمر در مرگ دقایق و ساعتها. گویا هر بخش و ادارهای قانون خود را اجرا میکند؛ یکی ساعت ۷ و ۳۰، دیگری ساعت ۸ صبح و از همه عجیبتر، بخشهای مختلف یک واحد خدماتی ساعتهای مختلفی را برای کارمندانش تعریف میکند و مردمِ از همه جا بیخبر باید ساعتها انتظار کشیده تا کارمندآن واحد از راه برسد.
یک شهروند تهرانی که از قضا کارمند یکی از ادارات دولتی است، میگوید: از آنجایی که ساعت کار ادارات ۶ صبح تا ۱۳ تعیین شده، ساعت ۶ صبح برای گرفتن مرسوله پستیمرجوعیام به اداره پست یکی از مناطق تهران مراجعه کردم؛ کارمندان حاضر گفتند، واحد تحویل بسته یا توزیع از ساعت ۷ و ۳۰ شروع به کار میکند و هنوز مسئولان این بخش نیامدهاند؛ این در حالی است که برخی از شهروندان اول وقت آمده بودند. از پیرمرد بازنشسته گرفته تا معلم و کارمندان ادارات. برخی که توان ایستادن نداشتند، در کوچه و پس کوچههای اطراف نشسته بودند.
همه به ناچار تا ساعت ۷ و ۳۰ دقیقه صبر کردیم تا واحد تحویل فعالیت خود را آغاز کند؛ سر ساعت اعلام شده، درب واحد مربوطه باز شد اما مسئول این قسمت با خیالی راحت گفت باید تا ۸ صبح صبر کنید! فعلا کار دارم!
او میزش را مرتب کرد و به نظر میرسید کار خاصی ندارد؛ همه مراجعان منتظر بودند و همین طور به تعداد افراد اضافه میشد؛ مردی را دیدم که پایش شکسته بود و با این وضعیت از ساعت ۶ صبح منتظر بود.
پیرمردی که دیگر از ایستادن خسته شده بود، با حالی خسته و ناراحت از کارمند پرسید، این جا صندلی برای نشستن نیست؟ به این پیرمرد که حکم پدری بر گردن او داشت، اینگونه جواب داد: بروید بیرون بنشینید، اینجا نایستید!!
نخستن مراجعهکننده «من» بودم؛ بماند که نوبتها رعایت نمیشد و اعتراض کردم. کارمند بالحنی بد، گفت: کارِت چیه؟ درخواستم را گفتم و کارت ملیام را نشان دادم تا بستهام را تحویل بگیرم؛ بعد از انتظار زیاد، متصدی مربوطه گفت: صبر کن، مامور پست محل شما برسد؛ من نباید به شما جواب بدهم... گفتم: پس چه کسی باید جوابم را بدهد؟ آقایی دیروز تماس گرفت و گفت، بسته من اینجاست و باید از شما تحویل بگیرم؛ حالا مامور پست منطقه ما چه زمانی میرسد؟ گفت، نمیدانم و با خونسردی به کارهایش ادامه داد.
همه آنهایی که به این اداره پست آمده بودند تا خدمتی دریافت کنند، جدا از ساعتها انتظار ناشی از بیقانونی در اجرای تغییر ساعت کار، صبحشان را با چنین برخوردهای تند و زننده متصدی مربوطه آغاز کردندبه او گفتم: من هم مثل شما کارمندم، باید برگردم سرکارم؛ حداقل بگوید تا چند دقیقه یا ساعت دیگر باید منتظر بمانم؟ گفت: من به شما جواب نمیدهم. این نوع برخورد و ادبیات، شامل همه میشد؛ همه آنهایی که به این اداره پست آمده بودند تا خدمتی دریافت کنند، جدا از ساعتها انتظار ناشی از بیقانونی در اجرای تغییر ساعت کار، صبحشان را با چنین برخوردهای تند و زننده متصدی مربوطه آغاز کردند.
بعد از دقایقی که از مسئول تحویل بسته پستی منطقه ما خبری نشد، گفتم: هیچ مسئولی اینجا پاسخگو نیست؟ همان کارمند از قفسهای کناری، بسته پستی من را برداشت و به سمت من پرت کرد و گفت: دیگر اینجا نیا. گفتم شما حق ندارید با مردم اینگونه رفتار کنید، ساعتها من را معطل کردید و وقتی میتوانستید محموله پستی من را بدهید، معطلم کردید.
وقتی به مدیر مربوطه شکایت کردم، با گفتن «بله حق با شماست»، با یک عذرخواهی، صورتمسله را پاک کرد اما این نوع رفتار و برخورد و ... روزم را خراب کرد؛ دیگر به این فکر نمیکردم که دیر به اداره میرسم یا مرخصی روزانه میگیرم؛ حالم از این برخورد با مردم و بیتوجهی مدیریت به این نوع رفتار کارکنان، خراب شده بود و عصبی بودم.
روایت دوم، این بار در بیمارستان
در مورد دیگری، یک خانم برایم تعریف کرد:
«سوم فروردینماه ۱۴۰۴ من و خانوادهام درگیر کرونا شدیم؛ مادرم حالش بد بود؛ او را به یک بیمارستان دولتی بردم؛ کارهای ویزیت و معاینه انجام شد؛ خیلی طول کشید اما بالاخره انجام شد؛ نوبت به تزریق آمپولش رسید؛ مادرم را که حال خوبی نداشت به سختی از صندلی بلند کردم و به واحد تزریقات بردم؛ آنجا خلوت بود، دختر جوانی که ماسک بر صورت داشت با لحنی تند و بیادبانه گفت، بروید بیرون. مادرم را بیرون اتاق تزریقات بردم و او به سختی خود را به صندلی رساند و نشست؛ اما هنوز کامل ننشسته بود که او را صدا کرد، باز هم به سختی بلندش کردم و به واحد تزریقات بردم؛ به آن خانم گفتم، حکمت این چند ثانیه بلندشدن و نشستن یک بیمار با چنین وضعیتی که حکم مادر شما را دارد؟ چیست؟ در جواب گفت، همینی که هست!!
مادر را به سمت تختی که آلوده بود و پوکههای سرنگ روی ملافه افتاده بود، کشاندم. به مسئول آنجا گفتم، اینجا آلوده است؛ این پوکهها(سرنگ) را بعد از تزریق برنمیدارید؟ گفت خودتان بردارید! آنجا را تمیز کردم و مادرم را روی تخت خواباندم؛ چند مریضِ خانم آمدند و تزریقات آنها انجام شد اما مادرم همچنان روی تخت بود تا کسی بیاید و آمپول او را تزریق کند.
بعد از دقایقی، مسئول حراست و انتظامی بیمارستان به واحد تزریقات آمدند و به همان خانم گفتند، خانم پرستار چه شده؟ او به من اشاره کرد و گفت: این خانم را بیرون کنید، آنها به سمت من آمدند تا من را بیدلیل بیرون کنند؛ مادرم ترسیده بود و گفت اگر بیرون بروی من آمپولم را نمیزنم؛ این در حالی بود که همان خانم به اصطلاح پرستار آمپولها را ۲۰ دقیقهای میشد در سرنگ وارد کرده و روی میز گذاشته بود.
ماردم که برای یک بیماری شاید ساده به بیمارستان رفته بود با قند بالای ۴۰۰ به دلیل ترس و اضطراب از بیمارستان بیرون آمد؛ حال من و مادرم آن شب خیلی بد شده بود؛ به دلیل رفتارهایی که با ما شد؛ من از آن خانم شکایت کردم و ... .»
شاید اینگونه برخوردها برای بسیاری از ما آشنا باشد؛ برای انجام کارهای اداری و بانکی و ... چنین برخوردهایی را تجربه کرده باشیم اما وقتی برخورد خوبی میبینیم، تعجب میکنیم و خوشحال میشویم. بارها از خود پرسیدهایم در این کشور با این فرهنگ غنی، به کجا رسیدهایم که مردم به همنوعان خود هم رحم نمیکنند؟ اگر به این بیقانونیها، چاشنی بیاخلاقی هم اضافه کنیم، چه خواهد شد؟
ما در این سرزمین هموطن هستیم و هر یک در هر جایگاهی که هستیم باید به همه تلاش خود را برای ارائه خدمت به کار ببریم، زیرا برای آن کار حقوق میگیریم. از سوی دیگر باید هموطنان خود را همچون خانواده خود بدانیم حتی اگر اخلاقمداری را سرلوحه خود قرار نمیدهیم باید قانونمدار باشیم؛ همانگونه که در دیوار بیشتر سازمانها، ادارات و بیمارستانها از قانون تکریم ارباب رجوع گفتهاند.
ارتباط خوب با اربابرجوع از شاخصهای سلامت اجتماعی است
دکتر مجید صفارینیا رئیس انجمن روانشناسی اجتماعی در گفتوگو با پژوهشگر ایرنا میگوید: چنانچه ۲۰ شاخص برای بهبود سلامت اجتماعی و روانی مردم برای سرمایه و انسجام اجتماعی در نظر بگیریم، ارتباط کارکنان با ارباب رجوع یکی از این شاخصهاست. این مساله بویژه در مورد سازمانهایی صدق میکند که بیشترین اربابرجوع و ارتباط با مردم را دارند از جمله، ادارات برق و آب، بانک، شهرداری، دارایی، مخابرات و مراکز درمانی و بیمارستانها.
براین اساس باید بهترین افراد که دارای ویژگیهای شخصیتی خاصی هستند به کار گرفته شوند؛ از جمله این ویژگیها برونگرا بودن این افراد است، دیگر اینکه پایینترین درجه رواننَژَندی(روان آزردگی، معمولا مضطرب، ناخشنود و ناراضی از خود و دیگران است) را داشته و وظیفهشناس باشند.
وی ادامه میدهد: این در حالی است که در غربالگری و بکارگیری افراد در چنین مشاغلی، این موارد را در نظر نگرفتهایم؛ همچنین به تناسب شخصیت افراد با توجه به فضایی که برای خدماترسانی در نظر گرفته میشود، توجهی نشده است؛ هیچ ارزیابی شخصیتی از آن متصدی بانک، کارمند اداره برق و گاز انجام نشده است؛ چنانچه بخواهیم فضای جامعه به سمت همدلی، مهربانی و نشاط پیش رود، باید مردم با ناکامی کمتر مواجه شوند، در حالی که شهر ما شهر ناکامهاست زیرا برای افراد به صورت مکرر ناکامی اتفاق میافتد.
به عنوان مثال، دانشجویی نزد کارشناس آموزش دانشگاه میرود، جوابش را به درستی نمیدهند؛ میخواهد در مسیر تاکسی بگیرد، نمیتواند؛ دنبال شغل است یا برای خودش مجوزی بگیرد تا شغلی داشته باشد و ازدواج کند، با ناکامیهای متعدد مواجه میشود؛ گویا شرایط را برای ناکامکردن مردم طراحی کردهایم.
رئیس انجمن روانشناختی اجتماعی میگوید: از سوی دیگر کارمندی را در بخشی از خدماترسانی به مردم گماردهایم که مناسب آن بخش نیست، میزان جامعهپذیری آدمها متفاوت است؛ بخشی دیگر مربوط به معیارهاست زیرا افراد به دلایل حقوق و مزیا رضایتمندی شغلی ندارند اما باید در این سیستم خدمت کنند. ارزش خدماتی که میدهد با آنچه که دریافت میکند، برابر نیست، در این شرایط فرد احساس انصاف نمیکند و میخواهد مشکلات خود را سر ارباب رجوع تخلیه کند.
برای کامیابی مردم تلاش کنیم، نه ناکامی؛ افرادی را در جایگاهها، پستها و ارتباط با ارباب رجوع بگذاریم که هدفشان کامیاب کردن مردم باشد نه ناکام کردن آنهامردم را کامیاب کنیم نه ناکام
صفارینیا تاکید میکند: به آن میزانی که افراد ناکامی را تجربه میکنند، کامیابی را تجربه نمیکنند؛ مدیر یک بخش باید به کامیابی مردم و مراجعهکنندگان خود توجه کند، اگر مردم ما اعم از ارباب رجوع و کارمند، احساس کامیابی کنند، حالشان بهتر از شراط گذشته میشود. این نکته حساس و کلیدی است تا برای کامیابی مردم تلاش کنیم و افرادی را در پست و جایگاهها بگذاریم که تلاش آنها خدمت و کامیاب کردن مردم باشد؛ حتی اگر نیاز است کلاسهای آموزش همدلی و جامعهپسندی در سازمان و نهادها برگزار کنیم.
رئیس انجمن روانشناسی اجتماعی میگوید: چنین شرایطی فقط در دستگاههای دولتی حاکم نیست بلکه در دستگاههای خصوصی هم اتفاق میافتد و شهروندان باید از هفت خوان رستم بگذرند. در بیمارستانها اعم از خصوصی و دولتی البته در خصوصیها کمتر، بیماری که نیاز به همدلی و راهنمایی دارد، اما این احساس را تجربه نمیکند و به او احترام گذاشته نمیشود. واقعیت این است که افراد یک جامعه اعم از خبرنگار، پزشک، مهندس، معلم، بنا، نجار، راننده و غیره به لحاظ روانشناسی برای رسیدن به هویت کنونی خود سالها تلاش کرده تا به این نقطه رسیدهاند این در حالی است که این هویتِ شکل گرفته به راحتی در محیطهای دیگر زیرسئوال میرود و مخدوش میشود و فرد باید بار بیاحترامی و توهین را تحمل کند؛ این ناکامیها به سرخوردگی، اضطراب و پرخاشگری ارباب رجوع و دها مشکل دیگر منجر میشود.
صفارینیا اضافه میکند: مشارکت، پذیرش و انسجام اجتماعی در اثر این ناکامیها کاهش مییابد و بیتفاوتی ایجاد میکند؛ کاری را که باید با دقت انجام دهد را دقت نمیکند زیرا فرآیند شناختی او تحت تاثیر قرار گرفته است و همه این موارد به مهاجرت و فرار منجر میشود.
بیاید دستبهدست هم دهیم و قانون، شعار، پیام اخلاقی و هر آنچه در سر در ادارات، سازمانها و نهادها نصبشده را جدی گرفته و احترام بگذاریم و این شعار را به واقعیت تبدیل کنیم؛ واقعیتی عینی و بدانیم که یک روزی پا جای پای یکدیگر میگذاریم چه بخواهیم و چه نخواهیم.