شکایت از زنی که در دام عشق هوسآلود افتاد

اعتماد/ مرد جوان گفت: اگرچه از همسرم به اتهام ترک منزل شکایت کردهام اما خوب میدانم که این جا دیگر پایان خط زندگی مشترکمان است و من هیچگاه با او زیر یک سقف نخواهم رفت.
جوان۳۲سالهای که با چهرهای غمگین و مضطرب مقابل کارشناس اجتماعی کلانتری نشسته بود، با بیان این مطلب، درباره سرگذشت خود گفت: در یک خانواده مذهبی و با عقاید سنتی بزرگ شدم. پدر و مادرم همواره تاکید میکردند که باید ازدواجی عاقلانه داشته باشم و با دختری ازدواج کنم که همسطح خودم باشد.
خلاصه وقتی وارد دانشگاه شدم با «بهاره» ارتباط برقرار کردم. او هم در رشته گرافیک درس میخواند و نزدیکترین دوست صمیمیام بود. البته اشتباه من آن زمان از همین جا آغاز شد که نام ارتباط با جنس مخالف را «دوست» گذاشتم. مدتی بعد من عاشق بهاره بودم درحالی که او همچنان مرا یک «دوست» میدانست. با وجود این در سال آخر دانشگاه پیشنهاد ازدواج دادم که او هم برخلاف تصورم پذیرفت. گویی آن روز همه دنیا را به من دادند ولی اختلافاتمان از همان دوران نامزدی شروع شد چرا که «بهاره» خیلی دوست داشت آزادانه در جامعه رفتار کند و به تفریح و خوشگذرانی برود و موسیقیهای مبتذل گوش کند! با پسرانی معاشرت کند که آنها را دوست اجتماعی خطاب میکرد. ولی برخلاف او، من بسیار درونگرا بودم و دوست داشتم همسرم در خانه بماند و امور مربوط به خانهداری و مادری را انجام دهد. به همین دلیل همواره با یکدیگر مشاجره داشتیم ولی این اعتراض و مشاجرههای لفظی نه تنها تغییری در رفتار «بهاره» ایجاد نکرد بلکه احساس میکردم هر روز بیشتر از یکدیگر فاصله میگیریم تا این که حدود ۶ ماه قبل «بهاره» به بهانه تفریح و گشتوگذار به مسافرت رفت و من هم مشغول کار بودم و گاهی تلفنی با هم تماس میگرفتیم ولی وقتی فهمیدم که در این سفر جوانی به نام «امین» هم در کنار «بهاره» حضور دارد، احساس بدی همه وجودم را فراگرفت. با آن که بهاره ادعا میکرد «امین» فقط دوست دوران کودکیاش است و هیچ رابطه عاطفی بین آنها وجود ندارد، اما من در جهنم سوءظن میسوختم و حرفهایش را باور نمیکردم.
چند روز بیشتر از بازگشت «بهاره» به منزل نگذشته بود که روزی پیامکی بر صفحه گوشی همسرم نقش بست. آن پیام عاشقانه از سوی «امین» ارسال شده بود. اگرچه باز هم «بهاره» این ارتباط را انکار کرد ولی من دیگر یقین داشتم که همسرم در دام عشقی هوسآلود افتاده است! در همین حال به او گفتم هرطوری میخواهد زندگی کند ولی من دیگر حاضر نیستم با او زیر یک سقف زندگی کنم!
خلاصه حدود یک ماه قبل همسرم خانه را ترک کرد و من با خودم اندیشیدم شاید بتوانم مشکلاتمان را حل کنم ولی بازهم به خانه نرفتم چون میترسیدم با صحنه وحشتناک تری روبهرو شوم. این بود که به کلانتری آمدم ولی خوب میدانم این جا دیگر پایان یک زندگی مشترک است که روزی عاشقانه شروع شد...
بررسیهای روانشناختی و اقدامات مشاورهای برای نجات زندگی این زوج جوان با صدور دستوری ویژه از سوی رئیس کلانتری در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.