انتقاد روزنامه خراسان از توهین زینب موسوی به فردوسی: از یک زن ایرانی قبیح است

خراسان/ به تازگی به بهانه سخنان فردی که در فضای مجازی به عنوان طنزپرداز شناخته میشود بار دیگر شاهنامه فردوسی به بحث روز بدل شده است.
پیداست فردوسی و اثر شگرف او در نهاد ما ایرانیان آن چنان جایگاه والا و عزیزی دارد که هرگونه بیحرمتی به او احساسات ملی را جریحهدار میکند.این جنجال یادآور سخن هایی است که در سال های پایانی دهه ۶۰ از سوی احمد شاملو مطرح شد. شاملو با دروغ پرداز نامیدن فردوسی در داستان کاوه، این شاعر حکیم را وابسته به طبقه فئودال و خائن به تودهها دانسته بود.گویی شاملو نیز خبر نداشت که شاهنامه، رمانی ساخته ذهن فردوسی نیست! و داستان های این «بهیننامۀ باستان» نسل در نسل و سینه به سینه از گذشتگان به ارث رسیده و هنر فردوسی بزرگ – که خود از میراثداران این داستان باستانی است در روایت زیبای آن است. سید عطاءا... مهاجرانی در کتاب «گزند باد» نشان داد که حتی همین پندار نیز از جای دیگر به دست شاملو رسیده بود. در آن سال از میان انواع پاسخ های علمی یا احساسی که به شاملو داده شد از یادداشت دکتر فرشید ورد و کتاب عطاء ا... مهاجرانی گرفته تا مصاحبه هوشنگ گلشیری با نشریه دنیای سخن، یک پاسخ بیش از همه به دل نشست و در یادها ماند:پاسخ مهدی اخوان ثالث.
شاعری که در همان زمان در هنر شاعری نیز همرتبه و چه بسا برتر از شاملو بود. وطندوستی شاعر «تورا ای کهن بوم و بر دوست دارم» و شاهنامهشناسی سراینده «آخر شاهنامه» بر همه آشکار بود. وقتی که از مهدی اخوان ثالث- که آن سال برای اولین و آخرین بار به خارج از ایران سفر کرده بود- درباره سخنان فردوسیستیزانه شاملو پرسیدند به کوتاهی پاسخ داد: شاملو میخواهد به هر قیمت که شده مطرح باشد.امروز نیز اصل موضوع همین است. وگرنه متن آن سخنان تاب نقد علمی ندارد و باید به آن از دید روان شناسی فردی و اجتماعی نگریست.حمله به شاهنامه حملۀ لودگی و خردگریزی به خردگرایی است! در میان هزاران شاهکار ادبی و هنری ما که به بهانه جانبداری از عشق، عرصه خردستیزی شدهاند شاهنامه، جلوه درخشان خردگرایی نژاد ایرانی است و این خردگرایی از دیدگاه های کلامی فردوسی مایه میگیرد:خرد رهنمای و خرد دلگشای /خرد دست گیرد به هر دو سرای.به راستی چرا شخصی که پیش از این فقط به سراغ سوژههای اجتماعی و سیاسی میرفته به سراغ شاهنامه آمده است؟گویا پرداختن به سوژههای دیگر هزینههایی برای طنزپرداز دارد اما توهین به شناسنامه ملی ایرانیان هزینهای ندارد و سراسر نفع است! میتوان جنجالی آفرید و جایگاه نام خود را در موتورهای جست وجو بالا برد. به ویژه در زمانی که پس از جنگ ۱۲ روزه، ایرانیان بیش از هر زمانی به «ایران عزیز» خود میبالند و حس وطن دوستی چون فوارهای جوشان و خروشان است چنین اقدامی می تواند شهرتافزا باشد.اگر این فرد در پی جنجال نبود، کافی بود کمی مشورت کند.
کافی بود به نسخههای معتبر شاهنامه که به فراوانی در دسترس است، مراجعه کند. دکتر جلال خالقی مطلق که مبنای تصحیح خود را قدیمیترین دستنویس شاهنامه یعنی نسخۀ فلورانس قرار داده و البته هیچ یک از دستنویس های قابل اعتنای دیگر را نیز از نظر دور نداشته، داستان «سده» را در شاهنامه خود نیاورده و توضیح داده است که این داستان نه تنها در پچین فلورانس ( معتبرترین و قدیمیترین دست نویس شاهنامه مورخ ۶۱۴) نیست که در نسخه لندن (مورخ ۶۷۵) و نیز نسخههای قاهره و استانبول وجود ندارد و برخی دست نویسهای دیگر نیز آن را تنها در حاشیه آوردهاند. خالقی مطلق هم با دلایل نسخه شناسی و هم با دلایل سبکشناسی اثبات کرده که این ابیات الحاقی است.دکتر میرجلال الدین کزازی نیز در کتاب گرانسنگ خود «نامه باستان» که شامل ویرایش و گزارش تمام شاهنامه فردوسی است، داستان سده را نیاورده است.به واقع بر سر هیچ هیاهو شده است! اما اگر این ابیات را الحاقی نیز ندانیم چه کسی ممکن است از لحن یک متن کهن چنین خوانش سبک کوچه بازاری داشته باشد؟ جز کسی که در پی جلب توجه از طریق تاثیرگذاری بر اذهان بیمار شهوت گراست؟ آن هم با لحنی چنین بیآزرم که از یک بانوی ایرانی قبیح است!برخی اظهارات سست درباره شاهنامه ناشی از بی اطلاعی از کارکرد اسطوره و نیز چگونگی سرایش شاهنامه است. اسطوره نه تاریخ است نه داستانی که یک فرد نوشته باشد. اسطوره چونان خوابی است که یک ملت دیده است. خواب را نمیتوان مسخره یا نقد کرد. خواب را باید تعبیر کرد و گزارد. یونگ در آثار روان شناسانه خود به شباهت خواب و اسطوره پرداخته که اولی به ناخودآگاه فردی و دومی به ناخودآگاهی جمعی باز میگردد و کار بزرگ فردوسی، استادی او در روایت اساطیر ایرانی است.او آنچه در ناخودآگاه ایرانیان بوده هنرمندانه بازتاب داده است. نگاهی کوتاه به دستاوردهای شاهنامهپژوهی از جمله «حماسه سرایی در ایران» نوشته دکتر ذبیح ا... صفا و یا «یادداشت های شاهنامه» نوشته دکتر جلال خالقی مطلق آشکار میکند که فردوسی در سرودن شاهنامه ماخذی داشته به نام «شاهنامه ابومنصوری» که برای به دست آوردن آن سال ها رنج کشیده و وقتی به آن دست یافته، کوشیده به اصل داستان ها وفادار بماند. تا حدی که در جایی گفته است: «گر از داستان یک سخن کم بدی/ روان مرا جای ماتم بدی.» شاهنامه ابومنصوری نیز مجموعهای از ماخذ و منابع کهنتر (از جمله کتاب «خدای نامه» پهلوی) داشته است.شاهنامه شناسنامه ملی ایرانیان است. این که چگونه افراد و اقوامی پراکنده و سرگردان با هم متحد شدند، با دشمنان جنگیدند، با بلایای طبیعی مبارزه کردند و سرانجام توانستند تمدنی برپا کنند و به یک ملت تبدیل شوند.این اثر حماسهای است که هر ملتی ندارد.بسیار شرط های طبیعی و تاریخی و اجتماعی و فرهنگی نیاز است تا برخی ملت ها بتوانند حماسه ملی داشته باشند و از آن جمله ظهور یک شاعر بزرگ در یک زمان مناسب، نه زودتر و نه دیرتر و این موهبتی است که نصیب ما ایرانیان شده است. از میان ملل جهان چند ملت چنین حماسهای، چنین شناسنامهای و چنین گوهر درخشانی دارد که قرن ها انگیزه بخش اتحاد و مبارزه و بقای آن ملت باشد؟
شاهنامه عرصۀ فخر است نه معرکۀ طنز!