باور منطقسوز «امیرحسین فتحی» به جادو

خراسان/ این بازیگر در گفتوگویی پربازدید به قیاسی میگوید مگر میشود به جادو اعتقاد نداشت؛ این باور چطور مانع تلاش و موفقیت فرد میشود؟
باور به جادو، جنبل و نیروهای ماورایی، اگرچه در فرهنگها و جوامع مختلف ریشههای تاریخی و اسطورهای دارد، اما از منظر علم روانشناسی رفتاری و شناختی، نوعی «خطای شناختی» و «مکانیسم دفاعی ذهن» به شمار میآید. بهتازگی ویدئویی از صحبتهای «امیرحسین فتحی» بازیگر در یک برنامه اینترنتی پربازدید شده که به امیرحسین قیاسی مجری برنامه میگوید: «مگر میشه به جادو اعتقاد نداشت. جادوی سیاه و ... . من به تاثیر ماه تولد بر شخصیت افراد هم اعتقاد دارم». چرا این باور خطرناک است؟
از آرامشکاذب تا احساس بیقدرتی
انسان زمانی که در برابر موقعیتهای دشوار، پیشبینیناپذیر یا استرسزا قرار میگیرد، تمایل دارد علت اتفاقات را به عواملی بیرون از کنترل خود نسبت دهد تا از احساس ناتوانی و اضطراب بکاهد. این پدیده در روانشناسی با عنوان «کانون کنترل بیرونی» شناخته میشود؛ یعنی فرد باور دارد که سرنوشتش به جای اراده و تلاش شخصی، در دست نیروهای مرموز و خارج از خودش است. چنین طرز فکری در کوتاهمدت ممکن است آرامش کاذب بدهد، اما در بلندمدت، احساس بیقدرتی آموختهشده، کاهش خودکارآمدی و وابستگی ذهنی به خرافات را به دنبال دارد. در واقع، فرد به جای تحلیل منطقی و یافتن راهحل علمی، به دنبال طلسم، دعا یا انرژیهای پنهان میگردد؛ در حالی که روانشناسی اثبات کرده است رشد فردی، موفقیت و سلامت روان تنها در گرو شناخت واقعبینانه، خودآگاهی و تلاش هدفمند است. باور به جادو و جنبل، نهتنها مانع رشد شناختی میشود، بلکه با تحریف واقعیت، مسئولیتپذیری را از بین میبرد و انسان را از مسیر توسعه فردی و اجتماعی دور میکند.
تحریف در درک واقعیت
باور به جادو باعث میشود ذهن انسان در درک رابطه علت و معلول دچار خطا شود. کسی که باور دارد نیروهای پنهان بر زندگیاش اثر میگذارند، دیگر نمیتواند مرز میان واقعیت و خیال را به روشنی تشخیص دهد. این پدیده در روانشناسی به نام توهم کنترل شناخته میشود: فرد گمان میکند با انجام کارهایی غیرمنطقی، میتواند نتیجه رویدادها را تغییر دهد. چنین ذهنیتی موجب میشود فرد توان تصمیمگیری عقلانی را از دست بدهد؛ چون دادههای واقعی را نادیده میگیرد و بر اساس احساس یا ترس تصمیم میگیرد. بهجای تحلیل منطقی موقعیت، دنبال نشانه، طلسم یا فال میگردد. این تحریف در ادراک واقعیت، ریشه بسیاری از تصمیمهای اشتباه و شکستهای پیدرپی است. انسان زمانی رشد میکند که با چشم باز با جهان روبهرو شود، نه با عینک خیال. هرچه واقعیت را شفافتر ببینیم، توانمان برای تغییر آن بیشتر میشود.
تضعیف اعتماد به نفس
خودکارآمدی؛ یعنی باور به اینکه «من میتوانم». وقتی فرد احساس کند نتیجه تلاشش در اختیار دعا، طلسم یا انرژیهای پنهان است، این حس در او فرو میریزد. به مرور، ذهن یاد میگیرد که تلاش، چندان هم مؤثر نیست؛ چون نتیجه را نیروهای بیرونی تعیین میکنند. این طرز فکر، یکی از اصلیترین موانع رشد فردی است. کسی که خودش را ناتوان میبیند، انگیزهای برای حرکت ندارد. در حالی که روانشناسی مثبتگرا نشان داده است افراد موفق کسانیاند که شکست را بخشی از مسیر میدانند، نه نشانه نفرین یا بدشانسی. باور به جادو، اعتماد به نفس را از انسان میگیرد و او را از عمل بازمیدارد. در نهایت، فرد به جای این که قهرمان داستان زندگی خودش باشد، به تماشاگر منفعل سرنوشت تبدیل میشود.
خاموش شدن تفکر انتقادی
تفکر انتقادی یعنی توانایی پرسیدن سوالهای درست. انسانِ پرسشگر، بهجای پذیرش بیچونوچرا، میخواهد بفهمد چرا و چگونه. اما باور به جادو، ذهن را از این مسیر دور میکند. چون خرافه نیازی به دلیل ندارد؛ صرفاً باید «باور» شود. این شیوه فکر کردن، قدرت پرسشگری را در انسان خاموش میکند. در روانشناسی شناختی، تفکر انتقادی یکی از مهمترین ابزارهای رشد ذهنی شناخته میشود؛ چون کمک میکند باورهای غلط اصلاح شود. وقتی فرد به جای پرسیدن، میپذیرد، در واقع دروازه ذهنش را به روی هر نوع فریب باز میگذارد. جامعهای که تفکر انتقادی در آن تضعیف شود، مستعد گسترش خرافه، توهم توطئه و اطلاعات نادرست است. ذهنی که سوال نمی کند، هیچگاه حقیقت را نمییابد. بنابراین، باور به جادو فقط یک مسئله شخصی نیست؛ تهدیدی برای سلامت فکری جامعه نیز هست.
ایجاد اضطراب پیشبینیناپذیر
نیروهای ماورایی یا خرافات، ذهن را در حالت آمادهباش دایمی نگه میدارند. فرد ممکن است فکر کند هر اتفاق کوچک ناشی از طلسم یا انرژی منفی است و این افکار اضطراب مزمن ایجاد میکند. اضطراب مزمن تمرکز و توان تصمیمگیری را کاهش میدهد و حتی روی سلامت جسمانی اثر میگذارد. ذهن، به جای تمرکز بر حل مسئله و برنامهریزی، درگیر پیشبینیهای غیرواقعی می شود و حس ناامنی و بیقدرتی تقویت میگردد. در نتیجه، فرصتهای رشد و موفقیت از دست میرود و فرد احساس کنترل کمی بر زندگی خود دارد.
نویسنده: زهرا فولادی | روانشناس